این منم بی تو در آستانه ی فصل هایی ، بی پول :دی
یکی از شعارهایم توی زندگی همیشه این بود که : دلیل ندارد خانم ها بروند سر کار ، اصلا لطافت زنانه به این است که بانوی عزیز توی خانه باشد و سرش را به کارهای لطیف زنانه گرم کند تا اینکه بخواهد از صبح تا وقت اداری مثل یک مرد بدود و با کلی آدم های عجیب غریب سرو کله بزند ، این شعار را مقایسه کنید با منی که از بیست و دو سالگی نمایندگی بیمه داشتم ، در جریان هستید یکی از مشاغل سخت دنیا بیمه فروختن است ، حالا توی ایران سختی این شغل چند برابر می شود چرا که مردم ایران فرهنگ خرید بیمه ندارند ، منظورم این است که بیمه برایشان یک کالای لوکس است که در اولویت هزارم زندگیشان هم نیست ! با همه ی اینها امروز که جدی جدی فرم استعفا یا انصراف از بیمه را پر کردم و روی میز خانم معاون گذاشتم ، دقیقا توی مسیر پارک خلدبرین که به مسیج واریزی یک میلیون اندی بیمه نگاه می کردم و مطمئن بودم این آخرین کارمزدی است که از صنعت بیمه دریافت می کنم ، داشتم به این فکر می کردم که یک زن حتما و باید همیشه استقلال مالی داشته باشد . خب نتیجه ی اخلاقی این استعفا و نتیجه گیری آخرش منجر می شود به اینکه بگویم احساس می کنم مثل یک خر نجیب توی گِلی گیر کردم که نه راه رفت دارم و نه راه برگشت !
- ۹۴/۰۵/۳۱
آدم یا باید به این اعتقاد داشته باشه که خانومها نباید برن سرکار، یا اینکه خانومها استقلال مالی داشته باشن!
جفتش با هم در تناقضن!
نتیجهگیری آخر هم در پیِ همین تناقضَس! :)