آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

مصطفی مستور

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ب.ظ

با خودم فکر کردم کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می‌شد رفت پشت آن ایستاد.

کاش دنیا در خروجی داشت که می‌شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی‌خیالی محض، دست‌ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و قهوه خورد.

کاش می‌شد دنیا را، منظورم این است همه دنیا را، همه دنیا را با ستاره‌ها و کهکشان‌ها و آسمان‌ها و زمین‌هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.



پ ن: فکر کنم دقیقا توی حال‌ ِ الان مستور گیر کردم.




::: رساله درباره نادر فارابی | مصطفی مستور | نشر چشمه

  • گلی

نظرات (۲)

خودتو نچسبون به مستور :))
شوخی 
پاسخ:
((: 
ولی کلا از مستور خوشم نمیاد، ولی این جمله اش خیلی خوب بود(:
مستور را  دوست داشتم ..هوس کردم این کتاب بخونم  . ..یه جورایی انگاری حسش را میفهمم تو این نوشته ..
پاسخ:
این نوشته اینقدر خوبه، که دل منم برده(: