آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

::: اندر احولات یک عدد نارنجیِ سرخوش

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۲۱ ب.ظ

دیروز کلاس بیهقی داشتیم. و طبق برنامه قبلی متن خوانی بر عهدۀ این حقیر سرپا تقصیر بود. بعد از خوانش بنده که اتفاقا با اتمام کلاس همزمان بود. هم کلاسی‌های عزیز به بنده لطف بی‌شمار داشتن و گفتن، وای خانم فلانی چقدر خوب خوندید، ممنون و اینها. و کلی از این مدل تعارفات برای بنده تکه پاره کردند. و خوب من هم قاعدتا ته دلم قند آب می‌شد و خیلی متواضعانه می‌گفتم: خواهش می کنم، ببخشید بد خوندم و از این خزعبلات. بعد مجددا دوستان می‌گفتند نفرمایید این چه حرفیه خانم بهمانی، شما خیلی شیوا خوندید، کاش ما هم یکم یاد بگیریم و از این مدل حرف‌ها. بعد مجددا من سرخ  سفید شدم و دقیقا این جاها هم مقدار بیشتری قند توی دلم آب شد، طوریکه اگر دو دقیقه بیشتر این فرایند قند اب شدن طول می‌کشید حتما و حتما مرض قند می‌گرفتم و حتی یک آقایی از همکلاسی‌ها به صورت ویژه تشکرات خودش را ابلاغ کرد. خلاصه من خیلی احساس، پرفکت بودم کردم و اصلا این احساس در کلمه و جمله عبارات و پاراگراف نمی گنجد دوستان.

بیشتر از این وقت دوستان عزیز را نگیرم، کار به جایی رسید که بعد از کلاس من با اعتماد به نفسی چسبیده به سقف  رو به استاد گرام کردم و با دماغ بالاگرفته عرض کردم: برای دفعات بد حتما با من هماهنگ باشید و متن‌ها را از همین امشب برام بفرستید تا برای سه شنبه مشکلی پیش نیاید.

اما .. اما دوستان این همۀ ماجرا نبود، ماجرا از این جا به بعدش جالب می‌شود که امروز وقتی که  جناب استاد فایل صوتی جلسه قبل را توی کانال گذاشت، کل قسمت متن خوانی بنده را کات کرده بود. یعنی به حدی بد بود که طفلی اصلا روش نشد توی کانال به این فرهیختگی قرارش بدهد.

الان با این حرکت استادِ جان ِ جانان، یک دماغ سوخته و اویزان روی دست بنده جا مانده است.

  • گلی