آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

دلم گرفت در این هیاهو

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۱۹ ب.ظ

دو سال پیش در حوزه ادبیات سه کتاب عجیب ذهن من را به خودشان درگیر کرد و تا دو سال درگیر این سه کتاب بودم. دوتایش به شکل عجیبی کتاب‌های زرد و عامه‌پسندی بودند که اتفاقا دو انتشارات معتبر نشرچشمه و نیستان آن‌ها را چاپ کردند. یکی کتاب " پاییز فصل آخر سال است" و دیگری کتاب "پنجشنبه فیروزه‌ای". دو سال پیش وقتی آمار فروش این دو کتاب را دیدم برق از سرم پرید باور کردنی نبود در مدت خیلی خیلی خیلی کوتاهی به چاپ‌های متعدد رسیدند در حالیکه هیچ ارزش ادبی نداشتند. و از آن‌طرف آن کتاب سومی بسیار کتاب خوبی بود ولی دیده نشد. یعنی فکر کنم هنوز که هنوز باشد در همان چاپ اولش مانده. از آنجایی که با وجود اینستاگرام خیلی سریع یک کتاب مد می‌شود تنها کاری که شاید به نظرم درست آمد، گفتن نظرم درباره این دو کتاب در همان فضای اینستاگرام بود. پس شروع کردم به نقد کردن کتاب‌ها، جواب‌هایی که گرفتم این‌ها بود: " تو حسودی می‌کنی"، "چون کتاب خودت چاپ نشده این حرف‌ها را می‌زنی"، "عغده‌ای"، "بی‌سواد، بی‌منطق" و... یک بار به یکی از این نویسنده‌ها گفتم باور کن اگر کتاب  "ماه بر فراز مانیفست "را بخوانی کتاب بعدیت خیلی بهتر از این می‌شود و از این عامه پسندی در می‌آید ولی خب نویسنده محترم فکر کرد دارم مسخره‌اش می‌کنم. باور کنید من از سرخیرخواهی آن کتاب نوجوان را معرفی کردم و اصلا قصدم مسخره کردن نبود. یک جای دیگر گفتم خب به سلیقه مخاطب‌ها رحم نمی‌کنید دلتان به حال آن درخت‌های بیچاره بسوزد که برای دو کتاب نه چندان قوی دارد از بین می‌روند. ولی خب گوش شنوایی نبود.

 جالب قضیه اینجاست جایزه جلال آن سال هم رسید به کتاب اولی. و جایزه شهید غنی‌پور هم به کتاب دومی و آن کتاب سومی فقط در حد نامزد جشنواره‌ها باقی ماند.

دو سال پیش فهمیدم بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده است بعضی‌ها دوست دارند کتاب عامه‌پسند بخوانند و من کی باشم که بخواهم ذائقۀ مردم را تغییر بدهم و اصلا قطع شدن درخت‌ها دقیقا به من چه ربطی دارد.

 

حکایت این روزها و حال و هوای انتخاباتی، من را یاد دو سال پیش انداخت اینکه انگار برای مردم فرقی ندارد که رئیس‌جمهورشان چه کسی باشد. برایشان این مهم است که همراه تب اینستاگرام از یک شخص به خصوص حمایت ‌کنند حالا حتی اگر  در این چهار سال امتحانش را به بدترین شکل پس داده باشد.  حالا هی من بیایم داد بزنم آزموده را آزمودن خطاست، یا صدایم را بالاتر ببرم که خانم و آقای سلبریتی ممنون که در انتخابات شرکت می‌کنید ولی به جای حمایت از یک نفر به خصوص به مردم یاد بدهید که با قدرت فکر خودشان به نتیجه برسند (ما نتیجه اعتمادمان به رأی و فکر شما را در انتخابات مجلس دیدیم، دیدیم نماینده‌ای که شما ازش حمایت کردید چطور بی‌قانونی را حق و سهم خودش می‌دانست) یا حتی‌تر با صدای بلندتری داد بزنم این جنگی که آقای محترم رئیس‌جمهور ازشان حرف می‌زنند یک جنگ روانی بیش نیست، برای گدایی یک رأی بیشتر، جنگ واقعی بین ایران و کشورهای اجنبی نیست، جنگ واقعی ایران یک روز بین خود مردم ایران اتفاق می‌افتد آن هم بخاطر فقر و نداری، آنهم برای بیکاری جوانان.

حالا تو هی داد بزن به قرآن ما هم دنبال صلح هستیم، ولی نه اینکه ما تمام تلاش‌های دانشمندان را بگذاریم در کوزه آبش را بخوریم و ابر قدرت‌ها هر روز تحریم‌هایشان را بر ما بیشتر کنند.اینکه همه انرژی هسته‌ای داشته باشند و ما نه اسمش صلح نیست رفقا. به خاطر آر فجایع سرخ‌پوست‌ها را و وقایع سیاه‌پوست‌ها.

من هر چقدر بیشتر داد بزنم و بیشتر خودم را به آب و آتش بزنم که اینکه انرژی هسته‌ای ما را تحریم کردند مثل این است که یک روز کدخدا برای تحریم بگوید هیچ نویسنده و شاعر ایرانی دیگر حق نوشتن و سرودن ندارد، انگار کمتر نتیجه می‌گیرم.

خب چه کاری است وقتی هنرمندهای ما دوست دارند سوپرمن، اتفاق‌ها باشند و مردم در فقر و نداری دست و پا بزنند بعد ژست خیرخواهانه بگیرند و  یک بازارچه خیریه تشکیل بدهند و از لنز دوربین‌ها شعار انسان دوستی بدهند و از آن طرف به کسی رأی بدهند که دردی از دردهای ملت دوا نکرد.

خانم و آقای هنرمند فرهیخته، به یاد آر که شأن مردم ایران ترحم نیست، آن بازارچۀ خیریه‌ای که تو برای فقر و بدبختی و تنگدستی مردم تشکیل می‌دهی و آن نگاه پرترحمی که به این جماعت می‌کنی حق این جماعت نیست. اگر روز انتخابات درست انتخاب کرده بودی الان برابری اجتماعی کمترین حق شهروندی آن آدم‌هایی است که با کلی پز روشنفکری روی سرشان دست ترحم می‌کشی.

آقای رئیس‌جمهور حداقل حق شهروندی من، بعد از کلی درس خواندن و بدبختی و در به دری  داشتن یک شغل با درآمد متوسط است، شادی را زمانی شما به من هدیه می‌دهید که برای من شغل ایجاد کنید.

حالا هی من داد بزنم که ملت محض رضای خدا درست ببینید و انتخاب کنید انگار کسی توی این همهمۀ انتخاباتی نمی‌شنود.

 

 

  • گلی

نظرات (۸)

پاییز فصل اخر سال است رو دوست داشتم و البته تو وبم هم ازش به عنوان کتاب سبک یادکردم... 
یه موقع ها فقط مغزم یه کتاب سبک و سطحی میخواد و بسته به حالم یهو کتاب بهم میچسبه... 
در حد جایزه نبود دیگه خدایی...
عاشقی به سبک ونگوگ رو دیروز قبل رفتن سفرکم تمومش کردم... 
خیلیییی خوب بود...
بعد مدت ها یه کتاب درست و درمون از نویسنده ی ایرانی خوندم...
یه کم من رو یاد عباس معروفی میندازه فقط... 
درمورد انتخاباتم... امسال اصلا به طور جدی دنبال نکردم... شاید رای سفید بدم... 
پاسخ:
مریم عزیز و دوست داشتنی من 
یادم باشه یه سری حرف های درگوشی رو بهت بگم ( اینکه یه سری اخلاق های تو داری که عجیب من دوست دارم و نمونه ای برای من) 
(:
عزیزی لطف داری مامان یحیی جانم ❤
پاسخ:
:بوس و بغل 
در مورد اون بخش اول نوشته تون، این دقیقا چچیزیه که من همیشه باهاش درگیرم. مثلا من نمیدونم چرا رمانی مثل صد سال تنهایی یا مثل عقاید یک دلقک که به نظر من خیلی سطح پایین به نظر اومدن و هیچ جوری حوصله خوندنشون رو نکردم و بعد یکی دو فصل ولشون کردم و رفتم اینقدر هوادار و هواخواه داره. یا حتی از نویسنده های داخلی. مثلا آقای نادر ابراهیمی. به هرکسی بگی نادرابراهیمی رو میشناسی میگه عاشقانه ارام- چهل نامه کوتاه به همسرم. در صورتی که من حس میکنم این دوتا کتاب آقای ابراهیمی حتی جزء ده کتاب خوبشونم نیست. درمورد موسیقی هم باز همین طور. نمیدونم. یک جاهایی حس کردم خودم ایراد دارم!
.
در مورد کاندیدا ها و بخش دوم داستان هم به نظرم بهترین تشبیه به این فضا بازی فوتبال دستیه! یک سری آدمک که به خاطر چند نفر که دارن باهاشون بازی میکنن حرکت میکنن. نهبه خواست خودشون! 
پاسخ:
می دونید ما آدمها کلا می ترسیم اگه نظر واقعیمون رو بگیم طرد بشیم، اون کتابهایی که اسم بردین واقعا ترجمه های بدی توی ایران دارند حالا شاید نسخه اصلیشون شاهکار باشه ولی واقعا من ارتباط برقرار نکردم، یه کتاب دیگه هم هست سلاخ خانه شماره پنج فکر بیشتر از 10 سال که شروعش کردم ولی هربار ناتمام گذاشتم یه گوشه :| 


قسمت دوم پیامتون این فوتبال دستی تشبیه قشنگی بود (:
مسیولین انتشارات آرما قطعا فکر خواهند کرد که خانم نویسنده عده ای را زر داده تا هی بیایند و بگویند پس این کتاب وریا چه شد!؟!

:)))
پاسخ:
((:

حالا انتشارات آرما به دوستانی که سراغ وریا رو گرفتن چه جوابی می دادن؟
والا به من که گفتن زیر دست ارشاده
هدف چیز دیگه ای بود برا همین از نفوذی ها جواب رو نپرسیدم!
اقای زایری هم اونجا بود موقعی که پرسیدم.با دقت گوش میداد.نونتون تو روغنه!!!
پاسخ:
چه روغنی هم((:
وریا یعنی چی مادر یحیی؟ 
پاسخ:
وریا یعنی آگاه و دانا 
یه اسم کردی هست
البته من کرد نیستم ولی به شدت اسامی کردی رو دوست دارم(:
چه حس مشترکی...
اسامی قبلی وبلاگ های من کردی بود :) 
پاسخ:
کلا من عاشق کردهام رقص هاشون مدل لباس هاشون  و آدابشون
چرا تو بلاگستان کرد پیدا نمیشه: آیکون خجالت و اینا

((:
من عجیب همه ی قومیت ها رو دوس دارم :)) هر جا یه چیز فوق العاده داره... 
کردها بی نظیرن... من چندتایی میشناسم تو دانشگاه البته مردن... نمیتونم نزدیک شم :))) 
پاسخ:
واقعا قومیت های ایرانی بی نظیرن هر کدومشون یه چیز جدید بهت یاد میدن و باعث میشه از یه زاویه جدید به دنیا نگاه کنی 
(: