دلم گرفت در این هیاهو
دو سال پیش در حوزه ادبیات سه کتاب عجیب ذهن من را به خودشان درگیر کرد و تا دو سال درگیر این سه کتاب بودم. دوتایش به شکل عجیبی کتابهای زرد و عامهپسندی بودند که اتفاقا دو انتشارات معتبر نشرچشمه و نیستان آنها را چاپ کردند. یکی کتاب " پاییز فصل آخر سال است" و دیگری کتاب "پنجشنبه فیروزهای". دو سال پیش وقتی آمار فروش این دو کتاب را دیدم برق از سرم پرید باور کردنی نبود در مدت خیلی خیلی خیلی کوتاهی به چاپهای متعدد رسیدند در حالیکه هیچ ارزش ادبی نداشتند. و از آنطرف آن کتاب سومی بسیار کتاب خوبی بود ولی دیده نشد. یعنی فکر کنم هنوز که هنوز باشد در همان چاپ اولش مانده. از آنجایی که با وجود اینستاگرام خیلی سریع یک کتاب مد میشود تنها کاری که شاید به نظرم درست آمد، گفتن نظرم درباره این دو کتاب در همان فضای اینستاگرام بود. پس شروع کردم به نقد کردن کتابها، جوابهایی که گرفتم اینها بود: " تو حسودی میکنی"، "چون کتاب خودت چاپ نشده این حرفها را میزنی"، "عغدهای"، "بیسواد، بیمنطق" و... یک بار به یکی از این نویسندهها گفتم باور کن اگر کتاب "ماه بر فراز مانیفست "را بخوانی کتاب بعدیت خیلی بهتر از این میشود و از این عامه پسندی در میآید ولی خب نویسنده محترم فکر کرد دارم مسخرهاش میکنم. باور کنید من از سرخیرخواهی آن کتاب نوجوان را معرفی کردم و اصلا قصدم مسخره کردن نبود. یک جای دیگر گفتم خب به سلیقه مخاطبها رحم نمیکنید دلتان به حال آن درختهای بیچاره بسوزد که برای دو کتاب نه چندان قوی دارد از بین میروند. ولی خب گوش شنوایی نبود.
جالب قضیه اینجاست جایزه جلال آن سال هم رسید به کتاب اولی. و جایزه شهید غنیپور هم به کتاب دومی و آن کتاب سومی فقط در حد نامزد جشنوارهها باقی ماند.
دو سال پیش فهمیدم بحث کردن با آدمها بیفایده است بعضیها دوست دارند کتاب عامهپسند بخوانند و من کی باشم که بخواهم ذائقۀ مردم را تغییر بدهم و اصلا قطع شدن درختها دقیقا به من چه ربطی دارد.
حکایت این روزها و حال و هوای انتخاباتی، من را یاد دو سال پیش انداخت اینکه انگار برای مردم فرقی ندارد که رئیسجمهورشان چه کسی باشد. برایشان این مهم است که همراه تب اینستاگرام از یک شخص به خصوص حمایت کنند حالا حتی اگر در این چهار سال امتحانش را به بدترین شکل پس داده باشد. حالا هی من بیایم داد بزنم آزموده را آزمودن خطاست، یا صدایم را بالاتر ببرم که خانم و آقای سلبریتی ممنون که در انتخابات شرکت میکنید ولی به جای حمایت از یک نفر به خصوص به مردم یاد بدهید که با قدرت فکر خودشان به نتیجه برسند (ما نتیجه اعتمادمان به رأی و فکر شما را در انتخابات مجلس دیدیم، دیدیم نمایندهای که شما ازش حمایت کردید چطور بیقانونی را حق و سهم خودش میدانست) یا حتیتر با صدای بلندتری داد بزنم این جنگی که آقای محترم رئیسجمهور ازشان حرف میزنند یک جنگ روانی بیش نیست، برای گدایی یک رأی بیشتر، جنگ واقعی بین ایران و کشورهای اجنبی نیست، جنگ واقعی ایران یک روز بین خود مردم ایران اتفاق میافتد آن هم بخاطر فقر و نداری، آنهم برای بیکاری جوانان.
حالا تو هی داد بزن به قرآن ما هم دنبال صلح هستیم، ولی نه
اینکه ما تمام تلاشهای دانشمندان را بگذاریم در کوزه آبش را بخوریم و ابر قدرتها
هر روز تحریمهایشان را بر ما بیشتر کنند.اینکه همه انرژی هستهای داشته باشند و ما نه اسمش صلح نیست رفقا. به خاطر آر فجایع سرخپوستها را و وقایع سیاهپوستها.
من هر چقدر بیشتر داد بزنم و بیشتر خودم را به آب و آتش بزنم که اینکه انرژی هستهای ما را تحریم کردند مثل این است که یک روز کدخدا برای تحریم بگوید هیچ نویسنده و شاعر ایرانی دیگر حق نوشتن و سرودن ندارد، انگار کمتر نتیجه میگیرم.
خب چه کاری است وقتی هنرمندهای ما دوست دارند سوپرمن، اتفاقها
باشند و مردم در فقر و نداری دست و پا بزنند بعد ژست خیرخواهانه بگیرند و یک بازارچه خیریه
تشکیل بدهند و از لنز دوربینها شعار انسان دوستی بدهند و از آن طرف به کسی رأی
بدهند که دردی از دردهای ملت دوا نکرد.
خانم و آقای هنرمند فرهیخته، به یاد آر که شأن مردم ایران ترحم نیست، آن بازارچۀ خیریهای که تو برای فقر و بدبختی و تنگدستی مردم تشکیل میدهی و آن نگاه پرترحمی که به این جماعت میکنی حق این جماعت نیست. اگر روز انتخابات درست انتخاب کرده بودی الان برابری اجتماعی کمترین حق شهروندی آن آدمهایی است که با کلی پز روشنفکری روی سرشان دست ترحم میکشی.
آقای رئیسجمهور حداقل حق شهروندی من، بعد از کلی درس خواندن و بدبختی و در به دری داشتن یک شغل با درآمد متوسط است، شادی را زمانی شما به من هدیه میدهید که برای من شغل ایجاد کنید.
حالا هی من داد بزنم که ملت محض رضای خدا درست ببینید و انتخاب کنید انگار کسی توی این همهمۀ انتخاباتی نمیشنود.
- ۹۶/۰۲/۲۳