حرفهای ما هنوز ناتمام
:::یک
از ماه پیش تصمیم گرفتم که هرماه یک مبلغ از حقوق ماهیانهام را برای یکی از منطقههای محروم جنوب کتاب بخرم. با آن مبلغ خیلی کم(پنجاه هزار تومان) فقط توانستم، سه کتاب بخرم. اولش ته دلم خالی شد که چه مسخره، با سه کتاب که اتفاق خاصی نمیافتد ولی بعدش دیدم، همۀ اتفاقهای بزرگ دنیا از قدمهای خیلی کوچک شروع شده است. چند روز پیش داشتم به یکی از همکارها میگفتم بدی ما ایرانیها این است که همیشه دوست داریم، خیلی سریع به اهدافمان برسیم، صبوری را یاد نگرفتیم، اینکه قدم به قدم دنبال اهدافمان برویم. کاش صبوری را یاد می گرفتم.
:::دو
شهرستان ادب، هم دور چهارم مدرسۀ رمانش شروع شد. خیلی خوشحالطور ثبتنام کردم، بعد وقتی دکمۀ ارسال اطلاعات را زدم یادم آمد، هیچ طرح داستانی ندارم. نه اینکه هیچ طرحی نداشته باشم نه، یک طرح که دل شهرستان ادبیها را به دست آورد ندارم. به نظرتان طرح داستان عشقهای نوجوانی را شهرستان ادب تایید میکند؟ خب معلوم است که نه!
ولی شما اگر اهل داستان نوشتن هستید و یک طرح شهرستان ادبوار طور داشتید میتوانید اینجا ثبتنام کنید.
(من هر وقت پستی مینویسم که پای شهرستان ادب هم در میان است، nمیلیون نفر ناشناس ( با آی پی ایران) نمیدانم از کجا سروکلهشان توی وبم پیدا میشود، در نتیجه، سعی کردم آیتم دو را خیلی مؤدبانه بنویسم)
:::سه
یک جلسۀ نقد کتاب توی دانشکدۀ پزشکی برگزار شد، خب مثل نخود هر آشی ما هم رفتیم. گذاشتم همه پپسیهایشان را برای نویسنده و کتاب باز کردند، بعد نظرم را دربارۀ کتاب گفتم، بعد خانم منتقد خیلی عصبیوار گفت: نقدهای شما به کتاب توهین به من منتقد است، وقتی من به عنوان منتقد از کتاب خوشم آمده باید تو مخاطب هم خوشت بیاید!!!
:::چهار
خدایا خسته شدم از دعا کردن، یک وقتهایی بندههایت را غافلگیر کن و حرفهای دلشان را زودتر از موعد مقرر بشنو و جوابشان را بده.
::: پنج
اگر آهنگ خوب بیکلام سراغ داشتید، لطفا لینک دانلودش رو برام کامنت بذارید(:
:::شش
.
- ۹۶/۰۴/۰۳