آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

امروز به روایت کلمه‌ها

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ق.ظ

::: یک

همون صبح که برای آزمون بلند شدم، هرکاری کردم اسنپ به درخواستم جواب نداد، چرا؟ چون دیشب توی شیراز دو قطره بارون زده، خب روز جمعه باشه بارون هم زده باشه چی می‌چسبه خواب. پس کسی نبود که به درخواست اسنپی ما  لبیکی بگه. بعدش زنگ زدم آژانس سرکوچه، ایشونم گفتن ماشین نداریم باید یه ربع صبر کنید. هفتۀ پیش که می‌خواستم برم کوه ساعت شش‌ونیم‌ صبح کلی ماشین جلوی در آژانس ردیف بودن پس چرا امروز ساعت هفت‌ونیم یه دونه ماشین نیست؟ خب چون دیشب دو قطره بارون زده و روزجمعه باشه و هوا هم بارونی چکاریه آدم بره آژانس.

دیر شده و هیچ رقمه نمی‌شد معطل شد، با کلی بسم الله رفتم سرکوچه برای تاکسی. خب یه تاکسی وایساد باهاش مسیر و قیمت رو توافق کردیم رفت. حضرت آقا گیج و میج آدرس رو اشتباه رفت و کلی معطل شدم و موقع پیاده شدند پررو پرو بهم می‌گه حالا که مسیر رو دور زدم چقدر بگیرم همون قیمت توافق شده (۵تومن) یا شش تومن، من با  بزرگ‌منشی گفتم: هرچقدر خودتون راضی هستید، پررو پرو شش‌و نیم کم کرد؛ یعنی حتی به شش تومن خودش هم راضی نشد. نتیجۀ اخلاقی اینکه هیچ‌وقت به یه راننده تاکسی ایرانی نگید خودتون و کرمتون چون کلاً به کرم و وجدان اعتقاد ندارند.



::: دو

نشستم سر جلسه؛ ولی لامصب داشتم یخ می‌زدم. به مراقب می‌گم میشه این دستگاه  رو زیاد کنید دارم منجمد می‌شم؛ ولی فکر کنم کلاً به‌جای گرمایشی، سرمایشش رو روشن می کرد که بیشتر سوز می‌داد.

دیدم نمی‌تونم تحمل کنم، جام رو عوض کردم؛ ولی به غلط کردن افتادم چون صندلی کسی روش ننشسته بود و کلاً همون یه ذره گرمای بدنم صرف گرم شدن صندلی جدید  شد. حالا چرا این اتفاق افتاده توی حوزۀ امتحانی، چون دیشب دو قطره بارون زده و هوا این مدلی کولاک بوده و مدیر مدرسه با اینکه می‌دونسته فردا امتحانه، به خودش زحمت نداده بود که بسپاره بابا دستگاه رو حداقل از یه ساعت قبل امتحان روشن کنید که ساختمون اینهمه سرد نباشه.



:::سه

سر جلسۀ امتحان سؤال‌ها از بس سخت بود و هوا هم کولاک بود، که به جای جواب دادن به سؤالات به این سؤال فلسفی فکر می‌کردم چرا باید اولین کتابم درون‌مایۀ مذهبی داشته باشه؟


:::چهار

به‌نظرم بعد اینهمه سال باید مسئول‌ها یه فکری به حال آزمون ارشد و دکتری کنند، مثلاً منی که می‌خوام نقد ادبی بخونم و در تمام این  سال‌ها تمرکزم روی داستان و نقد بوده و هیچ علاقه‌ای به شعر ندارم چرا باید مثلاً سؤال‌های عروض و بحر طویل و کوفت جواب بدم. به نظرم باید از همون اول دانشجو رشته‌ای که می‌خواد رو انتخاب کنه، بعد سؤال‌های آزمون تخصصی همون رشته باشه، اونم تشریحی نه تستی با نمرهٔ منفی. مثلاً یه داستان بدن بگو نقدش کن نه سؤال‌های مسخره و منسوخ شدهٔ بحر طویل بدن.

اصلاً چرا بعد اینهمه سال ما هنوز توی ادبیات کهنمون موندیم. حالا یه کسی علاقه‌اش ادبیات کهن است خیلی هم خوب ولی من چه گناهی کردم. یا مثلاً مایی که رشته‌مون ادبیات است، حداقل توی متن سؤال‌ها نکات ویرایشی رو رعایت کنید نه اینکه نصف ذهن من بره دنبال نکات ویرایشی اون متن کوفتی استعداد تحصیلی.


::: پنج

یه کتابی می خونم به اسم «رمز اعتمادبه‌نفس« یه بخشیش دربارۀ انسان‌های کمال‌گراست. یکی از سؤال‌های استعداد تحصیلی آزمون از همین بخش کتاب بود.



:::شش

یه جوری خسته شدم از آزمون و ناامید شدم از قبولیش انگار مثلاً جایزۀ قبولی دانشگاهم دیدن «او« بوده.

  • گلی

نظرات (۲)

چقدر طفلیه رشته‌ی ادبیات گلی. چقدر ناجوانمردانه طفلیه.

نقد ادبی مگه هست گرایشش گلی؟ من اون دفعه دیدم فقط یه دانشگاه تو شهر کازرون داشت گمونم. هستش الان؟
یا ادبیات معاصر... یا ویرایش و نگارش.
اصلاً هیچ گرایشی من پیدا نمی‌کردم به جز خود شخص ادبیات؛ که از لیسانسش خیری ندیدم که دلم بخواد دوباره تو ارشد همینو بخونم!

اونقدر که فکر می‌کردم برای ارشد بی‌خیالش بشم و رشته رو عوض کنم از ریشه.
پاسخ:
سلام (:

چرا جدیداً دارن زیر شاخه‌های جدید برای ادبیات در نظر می‌گیرن؛ مثلاً دانشگاه شیراز ویراستاری برای ارشد اضافه کرده یا یکی از دانشگاه‌های تهران داستان‌نویسی برای ارشد و دکتری دارند، نقد ادبی هم اتفاقاً دارند ولی یادم نیست کدوم دانشگاه. 

چرا خیری ندیدی؟  
به روی ماهت :)

جداً؟ الان تو دلم عروسیه :))) 

من اومده بودم دانشگاه دنبالِ علمِ ادبیات. دنبالِ شناختنِ دنیاش؛ اما همچین چیزی رو پیدا نکردم. من همونقدر از آثار مطرح ادبیات می‌دونم که یه آدم دانشگاه‌نرفته می‌تونه بدونه. من نهایتاً مدرکِ کارشناسیِ ادبیات دارم. اما وجداناً من کارشناس ادبیات می‌شم بعد فارغ التحصیلی؟ :)
فقط یه نوک‌زدنِ به درد نخور به هر اثری. من می‌خواستم سبک‌شناسی بدونم، معانی و بیان بدونم، نقد ادبی رو یاد بگیرم و در حدِ مطلوب. اما به همه‌ی چیزایی که دوستشون دارم، نهایتاً دوواحد اختصاص دادن. من تو دوواحد چی دستگیرم می‌شه؟
اونوقت هرترم ده واحد ده واحد شعر و شاعر پاس می‌کنیم. 
دو تا مسئله پیش میاد.
من یا می‌خوام شعر رو برای لذت شخصی بخونم؛ که در اون صورت اصلاً لازم نیست بیام دانشگاه.
یا می‌خوام شعر رو واکاوی کنم و از نظرگاه علمی بررسیش کنم. که اومدم دانشگاه برای همین خب!
اما از ترم اول یه سری اثر انداختن جلوم گفتن بخون و کیف کن.
و چی برام به جا موند؟ هیچی.
واحدای ارشدِ رشته ادبیات محض چیه؟ دوباره همینا! خب خسته شدم از این همه پراکندگی و بی‌تخصصی.
من دلم می‌خواد تخصصم رمان معاصر باشه. من دلم می‌خواد تخصصم حافظ باشه. دلم می‌خواد تخصصم ابوالمعالی باشه. دلم می‌خواد تخصصم ویراستاری باشه. دلم می‌خواد یه راهی رو برم که وقتی مدرکمو گرفتم دستم، بیشتر از هرکسِ دیگه‌ای راجع به تخصصم بدونم.
من حق دارم که ادبیات یه رشته‌ی تحصیلی باشه برام. نه یه محفلِ گوگولی مگولی. 
پاسخ:
آره واقعاً دانشگاه باید تخصصی‌تر وارد موضوعات بشه که دانشجو تکلیفش با خودش مشخص بشه. 
مثلاً باید اونیکه به اسطوره علاقه داره با کسی که به ویرایش و نقد ادبی علاقه داره یه فرقی بین درس‌هاشون باشه، نه همه مثلاً کشف‌المحجوب بخونند اونم کارشناسی بخونند ارشد بخونند دکتری هم بخونند خب چه خبره 
هی خواهر ...