آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها
بچه که بودم خیال می‌کردم، هفت تا دنیا بعد این دنیا توی آسمون وجود داره. هر کدوم از این دنیاها یه خدا داشت. توی ذهن بچگانۀ من، هر کدوم از این خداها شبیه یکی از عکس‌های امام خمینی بود. این خداها همشون مهربون نبودند. اون عکسی که از امام توی فرانسه دیده بودم که با یه لباس یه دست سفید در حالی که دست‌هاش رو پشت کمرش برده و بهم گره‌ش زده بود و امام در حال قدم‌زدن هست اون مهربون‌ترین خدای من بود. یه عکس هم از امام دیده بودم که ابروهاش بهم گره خورده بود و عصبانی بود انگار. این عکس برای من اون خدای عصبانی بود که هروقت کارهای بدی می‌کردم می‌اومد توی چشم‌هام زل می‌زد.
این روزها که نوه‌های امام رو می‌بینم، قشنگ می‌بینم که داره تصورات منم از خداهام از بین میره. ای کاش نوه‌های امام یاد می‌گرفتن که هر گندکاری و شاهزاده‌بازی که می‌خوان دربیارن برن توی خفا انجامش بدن که گند نزنند به تصورات صادقانه و کودکانۀ بعضی از آدم‌ها. 
  • گلی

نظرات (۹)

  • صبورا کرمی🦄
  • هی...
    پاسخ:
    ...

    راستی شما خدا رو چه شکلی می‌دید بچگی‌هاتون؟
  • صبورا کرمی🦄
  • نمیدونم... 
    شاید یه جفت چشم که همیشه حواسش به من بود
    یه کوچولو که بزرگتر شدم همیشه یه قدرت مطلق که هوامو داشت و غلط هامو درست میکرد... اشتباهاتم و جبران میکرد... مثل یه دوست بزرگ و قدرتمند که دوستم داشت
    نمیدونم واقعا... 
    پاسخ:
    دو تا چشم.
    چه جالب و خیال‌انگیز.
    من بچگی‌هام خدا مثل یه پیرمرد سفید، با ابروها و موهای سفید بود که یه کلاه عرقچین سفید( از اینا که پیرمردهایی که رفتن حج معمولا روی سرشون میذارن) روی سرش بود، چهره‌اش خیلی مهربون بود، خیلی :)
    متاسفانه بعد انقلاب خیلی‌ چیزها عوض شد، بعضی‌ها بچه‌ها و نوه‌هاشون نام نیکشون رو خراب کردن، بعضی‌ها هم خودشون یه دفعه رنگ عوض کردن و حاصل شد حالِ الان ما...
    پاسخ:
    چقدر این تصویرهای بچگانه قشنگه واقعاً؛ ولی جالبه برام اینکه تقریباً همه خدا رو مرد تصور می‌کنیم. من تا حالا ندیدم کسی خدا رو زن تصور کنه.
    اره، نمیدونم انگار ما فطرتا اینو قبول داریم که خدا زن نیست، بعد بزرگ که میشیم میفهمیم خدا مرد هم نیست، اما بازم تصویر غیرارادیمون از خدا مذکره !
    پاسخ:
    البته بشری الان کامنت گذاشت که تصورش از خدا یه پیرزن بوده (:
    ولی در کل موافقم باهات.
    هنوز که هنوزه خدا برای من جنسش مذکره.
    خدای من شکل یه خورشید بود که چشم و دهن و اینا داشت، و قیافه‌ش هم خیلی مهربون بود. و اعتراف می‌کنم تا چندسال پیش هم وقتی می‌گفتن "خدا داره نگات می‌کنه" همچین چیزی میومد تو ذهنم :| البته توی آسمون نبودا، توی یه فضای دیگه بود. نمی‌تونم توضیحش بدم :/
    پاسخ:
    خورشید اینم جذابه.
    از همین حالا گفته باشم احتمال داره، تصوراتتون از خدا رو یه جا بنویسم و توی یکی از داستان‌هام ازش استفاده کنم.
    از الان گفته باشم بعداً به سرقت ادبی محکوم نشم (:
    خدای بچگی های من یه پیره  زن بود که منتظر بود کار بد کنم تا تنبیهم کنه... اون  با لباس محلی شمالی بود که لچک گذاشته رو سرش و روسری گل سرخ با زمینه سفید گذاشته که دستک هاش رو پشت سرش بسته... اسم هم داشت :)
    پاسخ:
    اسمش چی بود؟
     بالاخره یکی رو پیدا کردم خداش زن بود.
    کوچیک که بودم یه کارتون نگاه میکردم اسمش"هوهوخان باد مهربان" بود.
    از همون بچگی خدا رو مثل اون تصور میکردم.بیشتر از شش سال از اون 
    دوران میگذره و تصور من ناخداگاه همون هوهوخانه.

    دارم سعی میکنم خدا رو چیزی فراتر از یه چهره بدونم ولی نمیشه.خصوصیات 
    خدای بچگیم با الان فرق داره ولی چهرشو نتونستم خیلی تغییر بدم.
    پاسخ:
    هممون سعی داریم خدای بچگی‌هامون رو تغییر بدیم؛ ولی نمی‌شه.
    نمیشه اینجا گفت که :)
    بعدا اونور میگم
    ولی سه تا پبام قبل رو  یه جا دیگه کپی کن اگر میخوایشون و از اینجا لطفا پاکشون کن :)
    پاسخ:
    ممنون.
    باشه (:
    هر چی دارم راجع به تصوری که از خدا تو بچگیام داشتم فکر می کنم، چیزی بادم نمیاد. فقط می دونستم که توی آسمون و لابلای ابراست و اونقدر بزرگه که همه جا و همه آدم ها رو می تونه ببینه.
    پاسخ:
    و همچنان هم من فکر می‌کنم فقط توی آسمون‌هاست.