از فواید سحرخیزی
احلام توی صفحۀ اینستاگرامش پویش قشنگی را راه انداخته با عنوان: چهل روز سحرخیزی. قرار بر این شده که برای اینکه خودمون رو عادت بدیم به سحرخیزی چهل روز ساعت بیداریمون رو ساعت ۵ تنظیم کنیم. خب من امروز به شکل عجیبی برای نماز صبح خواب موندم. جوری که حنی صدای زنگ رو نشنیدم. ساعت بیداریم فکر کنم پنج و چهل و پنج دقیقه بود. اولش خوابیدم. بعد با خودم فکر کردم خوب که چی بلند شو و از الان شروع کن. ساعت شش و نیم بلند شدم. از اونجایی که توی بهارخواب میخوابم. رختخواب رو جمع و جور کردم. صد تا طناب زدم و آب رو گذاشتم روی گاز. شب قبل هم با خودم عهد کردم صبح نرم سراغ گوشی و نت. برای همین شروع کردم به مرتبکردن اتاقم که شتر با بارش توش گم میشد. بعد از اون شروع کردم به جارو کردن خونه. صبحانهای خوردم و بعد شروع کردم به ظرف شستن دیشب و دیروز ظهر. بعد از اینکه حسابی نظافت کردم، با ددی قشنگم که در سفر به سر می بره صحبت کردم. ددی قشنگم که همیشه نگران کار و بار بنده است یه پارتی جور کرده که من برم جایی تدریس کنم و من باید تا روز یکشنبه روزمهام رو تحویل بدم. بعد از اون کمی توی نت چرخیدم و شروع کردم به ویرایش یادداشتی که باید پنجشنبه تحویلش میدادم. توی این یادداشت ایدۀ نوشتن یه مقاله به ذهنم رسید که امیدوارم دست از تنبلی بردارم و بنویسمش. موضوعش رو یادداشت کردم که بعد برم سراغ نوشتنش. بعدشم رفتم سراغ تهیۀ ناهار. الانم دارم یادداشت دیگهای رو مینویسم؛ ولی هر کاری میکنم به دلم نمیشینه. تا شب باید این یادداشت رو تموم کنم. چند تا از یادداشتهایی دیگه رو که قرنها پیش نوشتم و پول حقالتحریرش رو گرفتم و باید تحویلش میدادم و ندادم ویرایش کنم و نسخۀ نهایی رو تحویل بدم. تا الان که همه چی خوب پیش رفته و امیدوارم تا شب با همین فرمون بتونم ادامه بدم.
شماها چه خبر؟
- ۹۸/۰۷/۱۲
من که ذاتا هر روز شش صبح بیدار میشوم. امیدوارم همین روال تو زمستون هم ادامه داشته باشه.
البته به مدرسه مربوط نمیشه چون دیروز و امروز هم شیش بیدار شدم با اینکه تعطیل بود.