آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

خدا کنم بشنوه.

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ب.ظ

:::یک

عاطی بهم گفت چرا باهاش حرف نمی‌زنی؟

گفتم: با کی؟

گفت با خدا دیگه. دلش تو رو می‌خواد. دلش می‌خواد باهاش حرف بزنی. همه چی رو می دونه ها؛ ولی دلش می‌خواد محرمش بدونی و باهاش حرف بزنی.

 

 

:::دو

داشتم می‌رفتم کلاس.

مثل همیشه آروم‌آروم قدم برمی‌داشتم و اصلاً برام مهم نبود که دیرم شده. یهو نمی‌دونم چی شد بهش گفتم: نباید به بنده‌هات امیدوار می‌شدم. نباید دل می‌بستم که گره بندازن به کارم. باید می‌اومدم سراغ خودت و از خودت می‌خواستم. از خودِ خودت؛ پس درستش کن. پس خودت ردیفش کن. من خسته‌ام می‌فهمی؟

  • گلی

نظرات (۳)

  • عاشق بارون ...
  • والا ما از خودش هم خواستیم! ولی به قول تو گره پشتِ گره! -__-

    پاسخ:
    خودشم عین بنده‌هاشه پس.

    خدایا منو ببخش به خاطر تمام درهایی که زدم و در خانه تو نبود ‌.‌

    الهی که دستت پر بشه از حاجت قلبت رفیق

    پاسخ:
    کلاً هممون فراموشش کردیم.

    ان‌شاءالله (:
  • خورشید ‌‌‌
  • یاد این بیت افتادم که میگه:

    مارا به جبر هم که شده سر به راه کن

    خیری ندیده‌ایم از این اختیارها!

    .

    خلاصه که خدایا خودت دونی و خودت. 

     

    پاسخ:
    اصلاً کی حوصله‌ش می‌شه یه کار دیگه کنه واقعاً بسپاریم دست خودش که همه کار رو خودش راست و ریست کنه به مرام ما شیرازی‌ها نزدیک‌تره ((: