آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

:::یک

 

از دیشب تا حالا که به نت وصل شدم همه از زوایۀ دید خودشون به  حوادث چند روز اخیر نگاه کرده بودند. تقریباً همه هم با تیترهای ناامیدکننده و پر از غم و اندوه.

واقعیت اینه که باناامیدی چیزی درست نمی‌شه. باور کنید شما هر کلمۀ منفی که استفاده می‌کنید باید ده برابر انرژی بذارید که اون همه انرژی منفی رو از وجودتون بیرون کنید. هممون می‌دونیم که توی وضعیت مناسبی هیچ‌کدوممون نیستیم. هر کسی  از یه موضوعی ناراحته؛ ولی همۀ این‌ها می‌گذره و ان‌شاءالله که درست هم بشه. به‌شرط اینکه به خودمون فرصت فکر کردن بدیم. کمی به مغزمون و احساساتمون استراحت بدیم و بعد به کارهایی که کردیم فکر کنیم تا ببینیم به عنوان یه شهروند کجاها رو اشتباه رفتیم تا اصلاحش کنیم.

با خودمون صادق باشیم کمی. ببینیم آیا به عنوان یه شهروند من می‌تونستم برای کشورم کاری کنم و نکردم. بیایید از خودمون شروع کنیم. ما چقدر از فضای مجازی استفاده کردیم برای بهبود وضعیت مردم.

اینجا اول قرار بود یه مثال سیاسی بزنم؛ ولی دیدم توی این وضعیت بدترین مثال یه مثال سیاسی هست؛ پس مثالم رو عوض می‌کنم و یه مثال اجتماعی می‌زنم:D

 

 

 

:::دو

 

قبل اینکه نت خراب بشه، دوستم، خانم احلام به من درخواست یه پویش رو داد. اسم پویش هم بود فرصتی برای نوشتن. قرار بود توی این پویش چکار کنیم. قرار بر این بود که ما بچه‌هایی که شوق نوشتن رو داشتن؛ ولی همیشه ترسشون اجازه نمی داد برن سراغ نوشتن رو تشویق کنیم به نوشتن. آیا توی این پویش چیزی نصیب من و احلام می‌شد؟ صادقانه بخوام بگم جز زحمت چیزی نداشت و نداره تازه قرار بر این بود برای تشویق بچه ها از جیبمون یه هدیه هم به شرکت‌کننده‌ها بدیم. تقریباً یه کار زمان‌بر بدون هیچ پاداشی. ولی می‌دونید چی به ما این امید رو می‌داد که انجامش بدیم اون شور وشوقی که ممکن بود نصیب شرکت‌کننده‌ها بشه.

 

الان این همون مثال اجتماعیه بود ها:D

 

:::سه

هممون می‌دونیم جامعۀ ما دچار یه مریضی به اسم رانت و پارتی شده. این فضای مسموم همه جا رخنه کرده؛ حتی تا فضای فرهنگی کشور هم رفته و جاخوش کرده. یه وقتایی فکر نمی‌کنیم ما هم دچار این مریضی شدیم در حالی که شدیم. چند تا مثال می‌زنم تا منظورم رو بهتر متوجه شید.

یکی‌دو سال پیش یه مصاحبه‌ای از یه خانم کارگردان دیدم که می‌گفتند: من که رانت و پارتی نداشتم که دخترم رو مسئول فلان جا کنم. بعد گفت و گفت تا رسید به اینجا که بله من دخترم رو توی همۀ فیلم‌هام بازی می‌دم و من بودم که دخترم رو به سینما معرفی کردم. خانم کارگردان یا نمی‌دونست یا خودش رو زده بود کوچۀ علی چپ که توی موضوع بازی دخترش هم دچار مریضی رانت و پارتی شده. مگه رانت و پارتی فقط اینه که بری یه کار دولتی بگیری.

 

یا مثلاً همین یکی‌دوهفته پیش از ۲۰:۳۰ یه گزارش برای سبک زندگی ایرانی اسلامی تهیه شده بود و توی این گزارش یه کافه رو معرفی کرده بودند که محیطش به این سبک می‌خورد. کافه برای کی بود. یه خانم نویسنده که احتمالاً بعضی‌هاتون می‌شناسیدش. خب چرا بین اینهمه کافه این کافه معرفی شده؛ چون خانم گزارشگر دوست خانم نویسنده بوده یا شایدم این خانم جزو نویسنده‌های محبوبش بوده و با خودش گفته با این کار دینم رو به نویسندۀ محبوبم ادا می‌کنم. اینجا ما هم با مرض پارتی و رانت روبه‌رو هستیم. یعنی اگر پای صحبت خانم نویسنده یا گزارشگر بشینی انکار می کنند؛ ولی واقعیت اینه که همینه.

 

یا کمی بریم ریزتر بشیم حتی برای اینکه کتابی معروف بشه یا نشه شما نیاز داری یه یه رانت ریزی با شبکه‌های فرهنگی و کتابی.

دیگه له تر از اینستاگرام چی داریم، حتی اینجا هم با رانت و پارتی مواجه هستیم برای معروف شدن یه کالا یا یک شخص خاص. خب بگذریم.

 

 

:::چهار

حالا بریم سر موضوع همون پویش.

من داشتم فکر می‌کردم خب توی این اوضاع پارتی و رانت. خیلی‌ها دلشون می‌خواد نویسنده شن؛ ولی نمی‌تونند یا راهش رو بلد نیستن یا بی انگیزه شدن. این پویش می‌تونست یه حال خوب بهشون بده. می‌دونید بچه‌ها یه وقتایی یه کارهایی اصلاً توی چشم نمیاد؛ ولی در معنای واقعی کلمه باعث امیدهای خیلی بزرگ می‌شه. من همون روز اول می‌دونستم نه نویسندۀ معروفی هستم که این پویش من بتونه سروصدا کنه و رسانه‌ایی بشه و نه اونقد فالور داشتم که بترکونه توی فضای مجازی؛ ولی به انرژی دسته جمعی اعتقاد دارم. مطمئن بودم اگر حتی ده نفر به این پویش بپیوندند و حالشون خوب بشه کافیه. من می‌تونستم هربار که میام اینستا از فضای مسموم رانت و پارتی که بین نویسنده ها و صاحب رسانه‌ها هست غر بزنم. می‌تونستم هر روز که میام اینستا کلی کلمه‌های منفی به کار ببرم، جمله‌هایی که دل هر انسان آزاده‌ای رو به‌درد میاره؛ ولی آخرش که چی. غیر از اینه که خودم هم ناامیدتر می‌شم و دستم به هیچ کاری نمیره. (البته تا همین یکی‌دوسال پیش من یه آدم غرغرو بودم؛ ولی الان یک ساله که پاک پاکم:D)

(اینجا هم یکم درد و دل کنم) توی این پویش انتظار داشتم خیلی از نویسنده‌ها و شاعرها و منتقدهایی که من رو فالو کردند و این پویش رو دیدند شرکت کنند؛ هرچند که خیلی‌ها در شأن خودشون نمی‌بینند و فکر می‌کنند بی‌کلاسی هست؛ ولی خودمونیم فرض کنیم آقای X که فلان جایزۀ مهم ادبی رو برده بود یا آقای y  که سردبیر فلان سایت معروفه (اشاره به شخص خاصی دارم ها:D) توی این پویش شرکت می کردند چقدر باعث انگیزۀ نویسنده‌های نوپا می‌شد. منظورم از این دردو دل اینه که خیال نکنیم برای حال خوب و امید به جامعه نیاز داریم کارهای خیلی بزرگ کنیم مثلاً بریم کوه قاف رو بشکافیم نه. همین حرکت‌های کوچک باعث دلخوشی خیلی‌ها می‌شه و امید به زندگیشون دو چندان می‌شه.

 

 

::: پنج

همۀ این‌ها رو گفتم که بگم ما هم به‌عنوان یه شهروند می‌تونیم توی وضعیت‌های بد جامعه حال مردم کشورمون رو خوب کنیم. اگر دکتر هستیم یه روزها یا ساعت‌هایی رو رایگان ویزیت کنیم. اگر بلاگر معروفی هستیم کلمه‌های پر انرژی رو پخش کنیم توی فضای مجازی. اگر دوچرخه سواریم با رکاب زدن و نشون دادن قشنگی‌های شهرمون، حال بقیه رو خوب کنیم. اگر کتاب فروشیم یه وقتایی بعضی از کتاب ها رو وقف در گردش کنیم چه می‌دونم... خیلی کارها می‌شه کرد که از توی این منجلاب در بیایم فقط باید بخوایم.

 

 

 

:::شش

می‌دونم می‌دونم الان خیلی هاتون می‌گید دل خوش سیری چند؛ ولی واقعیت اینه که الان توی این وضعیت فقط همین پست به ذهنم رسید:D

  • گلی

نظرات (۶)

به عنوان کسی که یک و بیست و هشت دقیقه شروع کرد به خوندن پست و یک و چهل دقیقه تمومش کرد، می‌گم که حرفتون درسته و با اون منظوری که بیانش کردید قبولش دارم. ولی (همیشه وقتی پای ولی میاد وسط کار سخت میشه) نمی‌تونم بپذیرم که نباید یک وقت‌هایی غمم گین باشه. من به شخصه همین‌طور که برای ادامۀ مسیر به امید نیاز دارم، یک وقت‌هایی هم نیاز دارم به سوگ بشینم. سوگواری کنم و کمی هم غم بخورم. الان که این رو می‌نویسم یاد انیمیشن درون و بیرون افتادم :)

بحثم سر اینه که نمی‌تونیم انتظار داشته باشیم، وقتی کسی دچار یک شوک ناامیدکننده، ناراحت کننده (یا همون کلمه‌ای که پیداش نمی‌کنم)، شده باشه، باز به سوگ نشینه. مثل این می‌مونه که کسی عزیزی رو از دست داده و ما بهش بگیم غصه نخور. غمت گین نباشه. اینجا دیگه لازمه که غصه بخوره. گریه کنه و یکی دو روزی به سوگ بشینه. لازمه که ناراحت باشه تا دوباره جزیره‌های ذهنش(همون انیمیشن:دی) دوباره شروع کنن به حرکت. 

برای همینه که حس می‌کنم(از دیدگاه خودم فقط. قصدم قضاوت نیستا) حرفتون درسته ولی نه برای الان. برای قبل از این چند روز خوب بود. برای شاید یک هفتۀ دیگه هم خوب باشه. :)

 

پاسخ:
غمگین باشیم؛ ولی نیایم توی جمع بگیم.
توی سکوت خودمون غمگین باشیم؛ چون غمگین بودن مسریه و به بقیه سرایت می‌کنه. این نظر منه.
من الان خودم به‌حدی عصبانی و ناراحت هستم که این توانایی رو دارم اون مردک رو به قتل برسونم؛ ولی می‌شه واقعاً؟
من پنجشنبه امتحان دارم، امتحانی که برای خیلی از ماها مهمه. قرار بود از شنبه بشینم بخونم براش؛ ولی نت نبود؛ ولی آیا کاریش می‌شه کرد؟ برای همه این شکلی شده.
خب می‌شینم بیهقی می‌خونم که از این هم عقب نیفتم.

واقعاً وضعیت دردناکیه برای هممون. من که اون شب گریه کردم؛ ولی آیا با گریه‌کردن درست می‌شه؟ آیا با غر زدن درست می‌شه؟ فقط با گفت‌وگو ممکنه درست بشه. باید بشینیم حرف بزنیم یه راه چاره کنیم؛ منطقی و بدون احساسات و... .

کار رایگان بخشی از دین ما به جامعه ای است که در اون تحصیل کردیم و در نگاه مدهبی زکات علم ..خیلی وقت ها ادم این کار می کنه صرفا به خلطر حس خوبی که خودش میگیره ...

اینستا ندارم مگر نه تو این پویش شرکت می کردم تا امیدی باشه برای جوانان نو پا 😂😂😂یک عدد ابان الکی خود مچکر 

جایزه من و بده برم ..مرسی 

پاسخ:
فدای تو:*


اومدم اصفهان جایزه‌ات رو با خودم میارم حتماً.

خب برا اینکه برسیم به این مرحلۀ گفت‌وگو، لازمه که قبلش گریه‌هامون رو کرده باشیم. شیون‌هامون رو زده باشیم. بعد احتمالاً می‌رسیم به اینکه خب همینه که هست. باید پذیرفتش و بعد شروع کرد به تلاش و پیدا کردن معناهای تازه. به پیدا کردن راه‌های تازه‌ای برای رد کردن مسیر.

.

اینکه غممون رو داد نزنیم توی محیط آزاد رو قبول دارم. غرغر کردن برای دیگران و پیش روی دیگران روش خوبی برای خالی کردن خودمون نیست. بیشتر فضا رو یأس‌آلودتر می‌کنیم. 

پاسخ:
کاملاً موافقم باهاتون.

توی حالت شیون و عصبانیت همیشه آدم بدترین تصمیم‌ها رو می‌گیره. من دیشب با حالت عصبانیت برای یه بنده‌خدایی کامنت گذاشتم که الان خیلی ناراحتم. همش با خودم فکر می‌کنم خب این بنده‌خدا نظرش رو داد چرا اینهمه بهش توپیدی؛ ولی تیری که از کمان رفته، رفته دیگه.

خلاصه اینکه سریع‌تر از حالت عصبانیت و غمگین بودن در بیایم و یه راه‌حل منطقی برای این مشکل پیدا کنیم: آیکون احساس خارجی بودن بهش دست داده و جوگیر شده:D



پ ن: راستی من اون یادداشت رو خوندم و مثل همیشه عالی بود. راستش رو بخواید همون فرداش خوندم؛ ولی نشد بیام بگم که خیلی خوب بود. فقط یه نکتۀ خیلی ریزی به‌نظرم اومد که شاید مطرح‌کردنش بد نباشه. ان‌شاءالله نت که درست شد میام بهتون می‌گم.

خداقوت واقعاً (:

  • دچارِ فیش‌نگار
  • من چون بالفطره انرژی مثبت و خوشبینی می پراکنم پس طبیعتا عضو کمپین شما هستم :)

    پاسخ:
    ای تنبل‌ها ((:

    سلام مجدد

    از طول نوشته ها  قشنگ معلومه که حال خوش رفیق شما و خیلیای دیگه نیست.

    عرض کنم من بعد از داستان های ده سال پیش و چند سال بعدش، مدتی واسه خودم تحقیق کردم که جواب اون حجم از چراها چیه و دلیل مبتلا بودن همیشگی ما از کجاست؛ به دلایل و علل زیادی هم رسیدم که شاید کمتر کسی بهشون نرسیده باشه! اما چون مقداری روحیه ی رادیکالی (نه از حیث سیاسی) دارم، سعی کردم یه لایه های پایینتر برم و ریشه ی مشترکی بین ادله ی موجود پیدا کنم که استنتاجش شد این: بهره ی هوشی پایین.

    ولی چون باب دلم نبود، به نیت ابطال، روی اون مدعا تحقیق مستقل کردم که متاسفانه بررسی سه دوره گزارشات HDI و منابع آماری WPR بهم سیلی محکمی زد که گویا ما واقعا ملتی با بهره ی هوشی پایین هستیم. جالب این بود که شباهت معنا داری بین بهره ی هوشی و اوضاع ممالک در سطوح یکسان بود. البته متاسفانه این مدعا بدون این تحقیقات هم قابل اثبات بود.

    ولی پویش خوبیه واقعا؛ ادامه بدین. یبارم منو تشویق کردین به وبلاگ نوشتن:) قضیه پویش بود پس:))

     

     

    پاسخ:
    الان با توجه به تحقیقاتتون بهرۀ هوشی من چقدره؟ 🙈

    سلام

    یک چیز جااالب!

    اینکه من تو این پویش شرکت کرده بودم. بعد که اینستا قطع شد نشد بهتون اطلاع بدم نوشتم و اینها

    اما بجز روز اولش که نتونستم برسونم به 500 تا چون سرم شلوغ بود، بقیه روزها تا امروز 500 تا رو نوشتم.

    تو وبم درمورد پویشتون نوشته بودم یکی از دوستام گفت که همین پویش نیست؟ و آدرس وب شما رو داد :)))

    پاسخ:
    سلام سلام.
    و هر روز فضای مجازی به من ثابت می‌کنه که دنیا چقدر کوچکه (:

    آفرین بر شما، واقعاً آفرین.

    به نظرتون چطور بوده تا الان این پویش؟ کمکی کرده؟