آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

بیا تا صبح با هم حرف بزنیم

دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۴۷ ب.ظ

نمی‌دانم کتاب ناطوردشت را خونده‌اید یا نه؛ ولی کتاب به شکل زیبایی سرگشتگی و بی‌پناهی آدم‌ها را نشان می‌دهد.

هولدن، پسر نوجوان و یاغیِ قصه از دبیرستان بیرون می‌آید و دربه‌در به دنبال مرهمی برای دردها و رنج‌هایش است.
هولدن همۀ چیزهایی را که خیال می‌کند باعث کمترشدن رنجش می‌شود را تجربه می‌کند و نهایتاً شب به هتلی می‌رود و دختری را اجاره می‌کند. دختر که شغلش این است تمام هنرش را به کار می‌گیرد تا هولدن برای یک شب هم که شده دنیای واقعی را فراموش کند. روی زانوهای هولدن می‌نشیند و سعی می‌کند کارش را درست انجام دهد.
هولدن بی‌توجه به رقص انگشتان دخترک روی بدنش نگاهی به چشم‌های او می‌اندازد و می‌گوید: پول امشبت را تمام و کمال می‌دهم، سرویسی نمی‌خواهم. فقط بیا امشب تا صبح با هم حرف بزنیم.

 

این قسمت از کتاب هنوز که هنوز است بعد از ده سال توی ذهنم به قشنگ‌ترین شکل نقش بسته. همۀ آدم‌ها یک روز به این مهم زندگی می‌رسند که همه‌چیز در چشمانشان بی‌ارزش شود. پشت پا بزنند به همۀ تجربه‌ها و زیسته‌هایشان؛ چون بالاخره می‌فهمند برای رنج‌ها و دردهایشان معجونی به‌جز حرف‌زدن در این دنیای دردندشت وجود ندارد.

 

  • گلی

نظرات (۴)

  • پَـــــر واز
  • چه تفسیر زیبایی^___^

    من این کتاب نخوندم این روزها دوس داشتم کسی کتابی معرفی کن و بگه بخون خیلی خوبه

    می خونمش

    بدترش اینجا است که دیگه حرفی نداری بزنی ...

    سکوت اوج بی پناهی است 

    نه متأسفانه. سلینجر جزء نخوانده‌های منه. جزء کسایی که یک روزی بالاخره میرم سراغش و ازش ساعت‌ها می‌خونم.