آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم (:

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

یک وقتهایی هم  آدم باید مثل یک رفیق که نگران حال صمیمی ترین دوستش هست ، دست دلش را ، بدون اینکه کسی متوجه شود ،  بگیرد  ،  با یک  خشمی که فقط مخصوص یک رفیق فابریک است و بس ،  از این دل خیره سر  ، بپرسد ، چه مرگت هست ؟ و بعد خیلی سریع تغییر موضع دهد و مثل یک مادر ، که نگران حال پسرش است ، توی چشمانش زل  بزند و خیلی مهربان بگوید  : که عشقم ، نفسم ، مایه حیاتم ، کار تو فقط  تپیدن است آن هم اینکه  در 60 ثانیه فقط 60 بار ، چرا که اگر بیشتر تپید ، برای صاحبش حرف در می آورند ، دریچه قلبت نباید از یک حد بیشتر تنگ تر شود ، چرا که خلاف این ، برای صاحبش بد می شود ! بعد دست روی شانه های دلش بگذارد و بگوید ، هیچ کس بد ، دلش را نمی خواهد ، وخیلی عاشقانه توجیهش می کنی ، که برای صاحبت ، همین کافی است که خونش را پمپاژ کنی ، اضافه کاری ممنوع ، تنگ شدن بی موقع ممنوع ، هوای شدن بی جا ممنوع ، همه چیز ممنوع در این دیار ! اگر توانستی ، توجیهش کنی ، اگر رام حرف هایت شد ، فبها ، ولی اگر  خیر سر بازی در آورد ، خیلی شیک و مجلسی دلت را از جا بکن و جلوی سگ بنداز !


+ از وبلاگ قدیمیم اینجا  یه وقت هایی دلم عجیب واسه اونور تنگ میشه می شینم به خوندنش ! سال نود و سه کلا پریده شده ولی خب من هنوز هم دوستش دارم

  • گلی

و قسم به خیلی چیزها

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

چه مدلیه که بعد اینهمه وقت ، هنوز عادت نکردم به نبودنت ؟

  • گلی

آن مرد . . .

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

تو که عاشق انار بودی ، این آخرین انار دنیاست برگرد . 

  • گلی

بهم افتخار کنید (:

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۹ ب.ظ

یک مدتی هم ، این موضوع شده بود ملکه ی ذهنم که چقدر بعضی از آدمها رفتن را خوب بلدند .اینکه یکجوری می روند ، که هیچ ردپایی از خودشان جایی نمی گذارند و یا حتی این دل گنده بودنشان برایم حسرت شده بود . فکر کنم کم کم من هم همین مدلی شدن را یادگرفتم !

  • گلی

ماجراهای من و برادرزاده ام طاها (:

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

::: اتاق عمه زهرا  ، پشت سیستم


- عمه داری چکار می کنی ؟ ( سرشو آورده توی سیستم همزمان ، چشمامش رو هم ریز کرده بعد سوالشو پرسیده)

+ دارم یه داستان می نویسم عمه

- درباره چیه داستانت عمه ؟

+ همممم (عمه زهرا حوصله ی چندانی نداره و می دونه تا مثل ان شرلی  مخت رو تریت نکنه ول کن ماجرا نیست ) خبببب درباره یه دختره است که می خواد مثلا ..... رو انتخاب کنه !( نقطه چین موضوع اصلی داستانه )

- چه جالب عمه ، اسم داستانت رو چی می خوای بذاری ؟

+ (عمه هر لحظه بی حوصله تر از لحظه ی قبل میشه) هنوز درباره ش فکری نکردم عمه جون !

- به نظر من اسم داستانت رو بذار دختری که دوست داشت ...... را انتخاب کند ! نظرت چیه عمه ؟

+  باید بیشتر روش فکر کنم ولی پیشنهاد خوبیه !


::: نیم ساعت بعد ، اتاق عمه زهرا باز هم پشت سیستم

- عمه اسم دختر قصه ت رو چی گذاشتی ؟

+ اسم ؟ هنوز انتخاب نکردم ؟

-  چرا عمه ؟ من واسه ی اینم فکر کردم عمه ! اسم خودت رو بذار روی دختره . زهرا ! بعد می تونی اسم کتابت رو بذاری " زهرا دختری که .... را انتخاب کرد ! نظرت چیه ؟

+ هممممممم فکر بدی هم نیست ! روش فکر می کنم عمه !


::: یک ساعت بعد روبروی تلویزیون ، عمه زهرا و آقا طاها در آغوش هم دارن تلویزیون نگاه می کنند.


ـ عمه به نظر من باید یه فکری هم به حال جلد روی کتابت کنیم ! تا حالا روش فکر کردی ؟

+ جلد روی کتاب ؟ نه ! ولی می خوام از عمو علی مشورت بگیرم ایده های خوبی داره ، نظرت تو چیه که باهاش مشورت کنم ؟

ـ عمو علی هم ایده های خوبی داره ، ولی می تونی روی من حساب باز کنی !




پ ن : اینقدری که این بچه حامی و پیگیر کارهای  عمه اش هست ، اگر مسولین به فکر بودن الان من یه چیزی شده بودم (:

  • گلی

پاییز بی تو را نمی خواهم

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۵ ب.ظ

پاییز دارد تمام می شود اما تو هنوز . . . حداقل بیا برایم عاشقانه یی بنویس . مثلا بنویس : وقت بیرون رفتن شالگردنت را فراموش نکن . 

  • گلی