آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

خدایا خودت بهمون رحم کن

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۵۲ ب.ظ

داداش ته‌تغاری من نه اسفند نامزدیش است. برای همین برای تدارک مراسم رفته بود تهران. دیشب باید بلیط می‌گرفت برای شیراز، پروازها رو که چک می‌کنه، می‌بینه که پرواز تهران-یاسوج جای خالی داره، با خودش فکر می‌کنه میرم یاسوج و یه سر می‌رم پیش فاطمه (خواهر کوچکم) و بعد میرم شیراز. توی همین گیروویر یادش میاد فاطمه برای تعطیلات اومده شیراز و منصرف میشه.

حسین سرکوچه میرسه که خبر سقوط هواپیما تهران-یاسوج رو خبرگزاری‌ها کار می‌کنه.

یعنی از صبح همش دارم با خودم فکر می‌کنم اگه حسین قشنگم توی اون هواپیما بود چی بلایی سر ما می‌اومد.

از اون طرف یکی از همکلاسی‌های فاطمه خواهرم و دکتر کردی (مشاوری که قرار بود توی دانشگاه همایش برگزار کنه) توی هواپیما بوده و فاطمه به شدت حالش بده، همش می‌گه تو رو خدا صدقه بدید.

نمی‌دونم بخاطر نبود حسین توی هواپیما خوشحال باشم یا برای غم هم‌وطن‌ها ناراحت.

از غم چی توی این کشور بمیریم خوبه؟



  • گلی

باور کن

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

شوخیت گرفته خدا؟ 

باور کن شوخی قشنگی نیست.

  • گلی

چه کار کردی تو با من؟

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ب.ظ

شاید باورتون نشه ولی خیلی وقته توهم بارون زدم. مدام فکر می‌کنم داره بیرون بارون میاد و قطره‌هاش می‌خوره به شیشهٔ تراس. هی با ذوق میرم در تراس رو باز می‌کنم ولی خبری نیست.

  • گلی

واقعاً برای خودم متأسفم :|

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ق.ظ

آدم خیلی بی‌شعوری هستم. یوقتایی اونقد حس شرارتم گل می‌کنه، که یه حرفی رو می‌زنم که نباید...

  • گلی

ایران من

جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۰ ب.ظ

اینکه من امروز لباس ایرانی بپوشم که اگر چهار بار در ماشین لباسشویی انداختم رنگ و رویش رفت مهم نیست؛ اینکه امروز من موبایل ایرانی دستم می‌گیرم که گاهی ممکن است هنگ کند یا برنامه‌ای را ساپورت نکند اصلا مهم نیست؛ اینکه من امروز یخچالم ایرانی‌ست که طبقه‌هایش شبیه طبقه‌های بعضی یخچال‌ها شیک نیست یا جایش کمی کوچکتر است اهمیتی ندارد برایم؛ اینکه نوشابه‌ زمزم می‌خورم که مزه‌اش کمی با آن نوشابه‌ی خاص متفاوت است هیچ مهم نیست. اینها اصلا برایم مهم نیست مهم فرداست. فردا که فرزندم بزرگ شد تمام تلاشش را بکند که حسابدار آن کارخانه‌ی بزرگ در همدان شود یا مدیر روابط‌عمومی یک شرکت بزرگ بین‌المللی در تبریز نه اینکه بخواهد از ایران برود؛ فردا که کانال‌های تلویزیون ژاپن و سوئد و بزریل تلویزیون ایرانی را به عنوان اولین و برترین برند جهان معرفی کند شبیه فرش ایرانی؛ فردا که همه سرودست بشکنند بیایند ایران، تا غیر از دیدن مناظر طبیعی و تاریخی‌اش چمدان‌هایشان را پر کنند از لباس‌ها و جنس‌های ایرانی که آن‌ور آب مجبورند دوبرابر بالایش پول بدهند... امروز مهم نیست فردا مهم است؛ فردای من، فردای فرزندم، فردای ایران...


از کانال: جهان یک زن


پ ن: خیلی دلم می‌خواد بدونم اونی که به پست قبل منفی داده، دقیقاً با کجای مطلب مشکل داشته. یوقتایی به جای لایک کردن یا برعکسش بیایم با هم حرف بزنیم دربارهٔ بعضی موضوع‌ها (:

  • گلی

کلیشه نباشیم

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ

کلمه‌هایی مثل «خوب»، «بد»، «قشنگ»، «عالی» این روزها کلیشه شده. خب این کلیشه شدن به‌نظرتون یعنی چی؟

ببینید، پشت کلمه‌ها کلی انرژی مثبت و منفی هست که شما موقع استفاده کردن از آنها، این انرژی‌ها رو آزاد و در فضا پخش می‌کنید؛ اما یه‌وقتایی شما اونقدر از یه کلمه استفاده کردید که تمام انرژی رو از اون کلمه گرفتید و درواقع اون کلمه رو افسرده کردید؛ مثلاً ازمون می‌پرسند: فیلمی که دیدی چطور بود؟ اون روسری رنگش چطوره؟ روزت رو چه طور گذروندی؟
بعد ما هم خیلی خوشحال‌خوشحال می‌گیم: فیلمه خوب بود. لباسه خوب بود. روزم خوب بود.
توی این جواب‌ها اصلاً حس و طراوت و شادابی نیست و در واقع انگار طرف از سر تکلیف این کلمه‌ها رو داره ادا می‌کنه.
خب حالا چکار کنیم که درگیر این کلیشه ها نشیم؟
بیایم با کلمه‌ها کمی مهربون‌تر رفتار کنیم و  همین‌طور برای آدم‌های اطرافمون ارزش قائل باشیم و انرژی کلمه‌ها رو بهشون هدیه بدیم.
مثلاً به جای اینکه بگیم چه فیلم قشنگی، بگیم چه فیلم حیرت‌انگیزی؛ به‌جای اینکه بگیم، چه روز خوبی، بگیم چه روز محشری؛ به‌جای اینکه بگیم فلانی چقدر قشنگه بگیم فلانی چقدر خوش‌سیماست.
خب حالا خودتون و انصافتون، به‌نظرتون کدوم جمله بهتون احساس بهتری می‌ده.
-    چه روز خوبی.
-    چه روز محشری.

می‌بینید با استفاده کردن از چند کلمۀ جدید و خلاقیت به خرج دادن حتی می‌شه دنیا رو جور دیگه دید و بهش لبخند زد.

پ ن: یادمون نره که کلمه‌ها مثل من و شما احساس دارند، باهاشون مهربون باشیم لطفاً

  • گلی

اصلاً یه چیزی می گم، یه چیزی می‌شنوید

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۳۸ ب.ظ

خوشحالم؛ چون بالاخره بعد از کلی وقت و تلاش مستمر تونستم چند تکه لباس تولید ایران بخرم.

  • گلی

مردهای خونۀ ما کلاً خیلی شکمو هستند.
یعنی  یه چیزی می‌گم یه چیزی می‌شنوید. بعد جالب اینجاست، کلاً غذا از نظر اون‌ها پلو با گوشت است. مثلاً خوراک بادمجون از نظر مردهای خونۀ ما غذا نیست. کتلت غذا نیست و کلاً دوست دارند در کل طول هفته مرغ و گوشت و ماهی و میگو در کنار پلو بخورند.
خب بالاخره یه وقت‌هایی می‌شه که خانم خونه حوصلۀ اینهمه غذای با تشریفات رو نداره و دلش می‌خواد یه غذای سبک درست کنه و امان از اون روز.
دیروز ددی جان بنده تشریف میاره خونه، می‌بینه که ناهار خوراک سبزیجاته، کلی غر زدن که این چه غذایه، کی اینو می‌خوره، یالا من گشنمه و فلان و بهمان. آخرش هم قهر می‌کنه می‌ره می‌خوابه.
بعدازظهر هم زودی شال و کلاه می‌کنه با حالت قهر می‌ره دفترش.
هیچی تصمیم گرفتم شام میگو درست کنم که حداقل شب برگشتنی به‌جای شام منو نخوره. یعنی باید قیافۀ ددی منو موقع خوردن شام می‌دیدین که چطوری چشماش برق می‌زنه! فکر کنید آخرین لقمه‌اش رو که خورد انگار دوتا قلب از توی چشماش قلپی زد بیرون.
بعدشم اینقدر خوش‌اخلاق شد.
همش با خودم فکر می‌کنم ددی اینقدر شکمو، آخه ددی اینقدر شکمو، دلامصب ددی اینقدر شکمو؟

  • گلی

هرکس یه رازی داره

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ
کاش یکی پیدا می‌شد بهش از همون اول می‌گفتیم: بی‌عشق!
بعد هروقت دل‌تنگ می‌شدیم، هروقت می‌زد به‌سرمون، هروقت دیگه جا نداشت این دل لامصب برای اینهمه فشار روحی، بهش می‌گفتیم می‌شه بریم حرف بزنیم. بعد اون‌وقت اونقدر راه می‌رفتیم اونقدر حرف می‌زدیم که خالی می‌شدیم از اینهمه حرف و کلمه‌ای که توی سرمون رژه می‌ره ولی کسی نیست بشنوشون!

  • گلی

پیشی بیا منو بخور

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ب.ظ

خدایا چطوری می‌خوای تو چشم‌های بنده‌هات نگاه کنی وقتی اون بالابالاها برف میاد ولی شیراز ...

بهم نگو که تو هم، کشور رو به دو دستۀ بالای کشور و پایین کشور تقسیم کردی...

نگو...



پ ن: برای اونایی که به ویرایش علاقه دارند، مؤسسۀ ویراستاران یه مسابقه گذاشته، می‌تونید توی این مسابقه خودتون رو محک بزنید. (اینجا کلیک کنید)


  • گلی