با اون شعرهاشون
یه خاطره دربارۀ حسین منزوی خدا بیامرز تعریف میکنند که خیلی جالبناک است. گویا یه مسابقۀ شعر برگزار میکنند و در اختتامیهاش از برنده میخوان که شعرش رو که برگزیده شده، بخونه. حسین منزوی هم گویت در اون اختتامیه بوده. برگزیده که دختر جوانی بوده میره پشت تریبون و شعرش رو میخونه. بعد یکی از دوستهای منزوی با حالت عصبانیت به اون یکی دوستش میگه، این شعره استاد منزوی هست ببین اتفاقاً این شعر توی همین کتابیه که الان دستمه و طرف خواست بلند شه که این کشف مهمش رو به سمع و نظر همه برسونه. منزوی که صحبتهای طرف رو میشنوه کتاب رو ازش میگیره و اون صفحهای که این شعر توش بوده رو پاره میکنه و میگه از حالا این شعر من نیست و از دوستش درخواست میکنه این کار رو نکنه. بعد از اون منزوی از انتشاراتش هم میخواد که این شعر رو از کتابش حذف کنه.
اینها رو گفتم تا برسم به ماجرای حمیدهیراد و برخورد مثلاً شاعرهامون باهاش. نه اینکه بخوام کار هیراد رو تأیید کنم نه. میخوام بگم حتی شاعرهای نسل جدیدمون اونقدر کوچک هستند که بهجای اینکه اول بیان نامهشون رو بهصورت خصوصی به دفتر اون مؤسسه که کارهای هیراد رو تولید میکند بفرستند مثل بچههای یکی دوساله این ماجرا رو توی بوق و کرنا میکنند.
هنوز خیلی مونده به جامعۀ آرمانی و انسانی برسیم. گول هنرمند بودن و شاعر بودن و نویسنده بودن بعضیها رو نباید خورد، بعضیها فقط با خودشون اسم و رسم یدک میکشند.
- ۱۰ نظر
- ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۰۱