آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

اگر می‌توانستم.

سه شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۲۷ ب.ظ

اگر داغ، رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را به خاط سپارد
اگر آسمان می توانست ، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کرد
و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
اگر کوها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم”

― قیصر امین‌پور


دریافت
حجم: 217 کیلوبایت

  • گلی

ثبت شد به تاریخ ۲۵ اردی بهشت.

دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

:::یک

چقدر بعضی روزها، جای خالی بعضی آدم‌ها بیشتر حس می‌شه؛ مثلاً امروز.


:::دو

دیدید یه وقتایی با یکی دارید بحث می‌کنید ولی اون لحظه چیزی به ذهنتون نمی‌رسه یا چیز درخوری توی ذهنتون نیست. بعد تا هفته‌ها هی با خودت خودخوری می‌کنی که چرا اینطوری نزدم توی دهنش حالش جا بیاد. الانم شبیه همون موقع‌هاست. دوبار نماز مغربم رو خوندم و هیچی ازش نفهمیدم و نماز عشا کلاً روی هوا بود بسکه داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم و دنبال جمله‌ بودم.


:::سه

.

.

.

.



  • گلی

این دل‌مشغولی‌های مجازی.

شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ب.ظ

:::صفر 

دارم میرم شیراز. شیراز قشنگ و دوست‌داشتنی و پر از شور و شر خودم.


:::یک

موقع گرفتن کارت پرواز، پسره بر می‌گرده بهم می‌گه: می‌بینی خانم، حتی صف‌هامون هم مثل خودمون خسته‌اند. همهٔ گیت‌هایی که با ما بودند، کارشون تموم شده ولی ما هنوز توی صفیم. کلی از حرفش خنده‌ام می‌گیره و یه کوچولو به شوخی و خنده می‌گذره. برمی‌گردم پشت سرم رو نگاه می‌کنم همون آقایی که کلی کمکم کرده بهم لبخند می‌زنه. 

آدم‌هایی هیچ شهری رو اینقدر نمی‌تونم دوست داشته باشم.


:::دو 

نشستم توی سالن انتظار و آتش بدون دود می‌خونم. عجب رعد و برقی و بارونی گرفته. 

آقای کناریم داره با تلفن حرف می‌زنه و می‌گه: ببین از شانس من چه قیامتی شده آسمون.


:::سه

دارم با خودم فکر می‌کنم، اگر این آخرین پروازم باشه چی؟ 


:::چهار 

یاد این شعر حمید مصدق افتادم:


گاه می‌اندیشم

خبر مرگِ مرا با تو چه کس می‌گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می‌شنوی، روی تو را

کاشکی می‌دیدم...

شانه بالازدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب!‌ عاقبت مُرد؟


افسوس

کاشکی می‌دیدم.

 


:::پنج

تا حالا فکر کردین اگر یه روز بی‌هوا مردیم، چه بلایی سر اکانت‌های مجازیمون میاد؟ 

  • گلی

.

شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ق.ظ

یکجوری نمازهای صبحم قضا میشه، انگار مقصر اونه که خسته‌ام.

  • گلی

به پسرم

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ب.ظ

می‌دانی یحیی به یک جایی از زندگی که رسیدی، فکر و خیال برت می‌دارد که دیگر هیچ چیز در این دنیا نیست که زمینت بزند. خیال می‌کنی آنقدر قویی شده‌ای که دیگر دلت بابت چیزی نمی‌لرزد؛ ولی یک روز با دو چشم خودت می‌بینی که برای مسخره‌ترین اتفاق دنیا، روزها و ساعت‌ها گوشه‌ای نشسته‌ای و غصه می‌خوری و اشک می‌ریزی. 

روزها و شب‌هایت یکی می‌شود و فکری این توهماتی که به ته دنیا رسیده‌ای و دیگر امیدی به دنیا و آدم‌هایش نداری.

اما یحیی، تو از آن روزهای تاریک می‌گذری. دوباره بلند می‌شوی، می‌خندی و دلت به زندگی گرم می‌شود.

شاید مثل قبل به آدم‌ها و حرف‌هایشان اعتماد نکنی ولی بی‌اعتمادبی‌اعتماد هم نمی‌شوی. دوباره با کلمه‌ها آشتی می‌کنی و نور به قلبت می‌بارد. اکسیر فراموشی عجب چیزی است یحیی. 


می‌دانی یحیی، اگر من هم این چیزها را برایت ننویسم، روزگار یادت می‌دهد. من فقط نگران این هستم نکند دل کوچکت تاب و تحمل سرد و گرم روزگار را نداشته باشد و بشکند و ای کاش هیچ وقت نشکند.



قشنگ‌ترین یحیی دنیا، فقط کاش یاد بگیری که آدم‌ها را ببخشی. آدم‌ها را که ببخشی، سبک می‌شوی.

دلت را برای پلشتی‌های آدم‌ها سنگین نکن. سبک باش تا اوج بگیری و چقدر پرواز در اوج محشر است.

در اوج بمان یحیی مادر.

  • گلی

دیالوگ

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۱۶ ب.ظ

چیزهایی که از دست می‌دیم، بالاخره یه روزی پیشمون برمی‌گردن.

اگرچه ممکنه از طریقی باشه که انتظارشو نداریم.


هری‌پاتر | فصل پنج 




پ ن: با این سنم نشستم هری پاتر می‌بینم. خجالتم نمی‌کشم.  

  • گلی

نمایشگاه کتاب

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ب.ظ

۱۱:۰۰ رسیدم نمایشگاه

۱۱:۲۸ دیدن احسان رضایی تو جمعیت.

احسان رضایی توی قاب تلویزیون قدبلندتر به‌نظر میاد. 


۱۱:۳۱ هنوز بشری نیومده.


۱۱:۳۵ اون دختری که کنارم نشسته بود و یه بطری بامزهٔ آب تو دستش بود، همراهش اومد و کلی با هم خوش‌ و بش کردند. دوستش هم کنارش نشست. خورشید خانم قایم موشک بازیش گرفته و از شر آفتاب تیزش من اومدم کنار این چادر واستادم ‌ و همچنان منتظرم.



::: پیام بازرگانی یک

نمی‌دونم چرا آدم‌ها چپری نگام می‌کنند، یعنی دامن پوشیدن اینهمه عجیبه؟!


:::پیام بازرگانی دو

نمایشگاه بیشتر جایی برای دورهمی‌های مجازی و دانشجویی و عاشقانه است.


۱۱:۴۵ همچنان منتظرم. اگر شیراز بودم و نرجس و عاطی اینقدر معطلم می‌کردند تا الان فحش بارون شده بودند.


۱۱:۴۶ پسرها اینهمه انرژی رو از کجا میارن؟

کاش همیشه همینقدر پرانرژی باشند و خوش خنده.


۱۱:۴۷ کی نسل قلم‌چی و این آزمون‌ها منقرض میشه؟

۱۱:۴۸ یه دخترهٔ پرانرژی و خوش خنده کنارم نشست. با خنده زنگ زده به همراهش و داره با همون شور و نشاط ازش گله‌گی می‌کنه که چرا نمیای پس؟ چشماش سبزه یه سبز کم‌رنگ. 


۱۲:۰۰ بالاخره رفقای من هم اومدن. پیش به‌سوی کتاب‌گردی


۱۲:۴۵ بشری زحمت نهار ما رو کشیده. نشستیم یه جا و شروع کردیم به خوردن.


۱۳:۰۰ همون‌طور که داریم اسنک می‌خوریم، با صدای یکی به خودم میام که: سلام خانم محمدی.

صدای آقای مهدی صالحی (از کله گنده‌های ویراستاران) است. کلی دعوام کرد که چرا چراغ خاموش میام تهران. 


:::پیام‌ بازرگانی سه

یادتونه یه بار خواب مهدی صالحی رو دیدم که عکس کتاب وریا رو گذاشته بود پروفایلش. 

هیچی دیگه ایشون امروز ترتیب یه مصاحبهٔ تلویزیونی رو برای وریا داد.

بعد هی بگید خواب زن چپه.


۱۳:۱۵ بعد نماز کلی هدیه از بشری و احلام گرفتم. 


:::پیام بازرگانی چهار

دیدن حسن صنوبری نازنین بین جمعیت. چقدر دلم می‌خواست برم سمتش سلام کنم ولی روم نشد.


دیدن رضا امیرخانی. کلاً تحویلش نگرفتیم.


دیدن محسن رضوانی. چه کوچولو و خوشمزه و محجوب بود. احلام گفت: استاد دانشگاه تهرانه و عربی تدریس می‌کنه. سمت ایشون هم نرفتیم فقط از دور ذوقش کردیم.


دیدن میلاد عرفان‌پور. ایشون رو هم تحویل نگرفتیم.


۱۶:۰۰ ورود به نشر آرمای دوست‌داشتنی.

چقدر حس خوب داشت. چقدر نویسنده بودن حس خوبیه.

قشنگ‌ترین حس رو از زهرا خانم و زینب خانم و اون آقا پسری که وریا رو برای دخترهای فامیلشون تهیه کرد، گرفتم. 


هیچ چیز مثل امروز نمی‌تونست حالم رو این مدلی خوب کنه. 


:::پیام بازرگانی پنج

دیدن سید حسین مرکبی. چه خوشمزه و چُست و چابک بود این بشر. 

آخرش هم نشد که کتاب «لبنان زدگی» رو برام امضا کنه.


 دیدن امید مهدی‌نژاد. با ایشون کلی چاق سلامتی کردیم. 


دیدن خانم بهناز عابدی، از مترجم‌های نشر آرما.



::: پیام بازرگانی شش

یه ملت ازم پرسیدند که لباست چه خوشگله کجا خریدیش. 

یکی حتی ازم پرسید: چطوری با این لباس راهت دادن تو؟ 

گفتم مگه چشه؟ گفت: بالاخره گشت ارشاد به همه‌چی گیر میده!!


حالا لباس من چی بود؛ یه دامن سادهٔ نیم‌کلوش و یه کت ساده. حالا کجاش عجیب‌غریب بود رو نفهمیدم.




۲۰:۰۰ 

پیش به‌سوی راه رفتن در باران به وقت اردی‌بهشت.

  • گلی

راه‌آهن نوشت

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۴۳ ق.ظ

مثل ایستگاه قطار است دلشان

پر و خالی می‌شود 

کاش مسافری بماند و بخندد.




پ ن: همون پ ن پست قبلی.


پ ن۲: خیلی‌هاتون نمایشگاه کتاب و دورهمی‌هاتون رو رفتید؛ پس برای جامانده‌ها می‌گم که امروز ساعت ۴ تا ۶ نشر آرما هستم. خوشحال می‌شم ببینمتون (:

  • گلی

کاش اشیا حرف می‌زدند.

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۵۱ ب.ظ
امروز خانم بئاته شفر کلاس نویسندگی خلاق برگزار کردند. با خودم گفتم من که تا تهران اومدم، این کارگاه رو هم برم. 
توی کارگاه خانم شفر گفتند، یکی از روش‌های خوددرمانی اینه که ذهنتون رو آزاد کنید و اجازه بدید که کلمه‌هاتون خودشون  تراوش کنه. 
متن زیر نتیجهٔ این ترواشات ذهنی است.

پ ن: متن هیچ مخاطب خاص واقعی، مجازی، نیمه‌مجازی ، عشقی، کراشی و ... ندارد. 

اگر اشیا می‌توانستند حرف بزنند
صفحه‌کلیدت دربارهٔ من چه می‌گفت؟
یا حتی یادداشت‌هایت.

هندزفریت شاید بتواند به‌یادت بیاورد که کدام آهنگ را در کدام روز پاییز، زمستان و حتی بهار به‌یادم گوش دادی. 
 
کاش اشیا هم می‌توانستند حرف بزنند.
اشیا شاید صادق‌تر باشند.
مثلاً کفش‌هایت، شاهد است کدام خیابان‌ها را با من و حتی خیال من راه رفتی.

اشیای من امروز دلشان وراجی می‌خواهند تا کلمه‌ها را بهم ببافند و داستانی شاید خلاق، خلق کنند.

و قسم به قلم
 و انأ: کیف حالک جداً؟
و قسم به تو

I keep you with me in my heart

و قسم به ما.





+ قاعدتاً ادامه داره، به محض کامل شدنش می‌ذارمش فعلاً داغ داغش اینه.

++ توی این کارگاه کلی نویسندهٔ کله گنده بود با دیدن هیچ‌کدومش ذوق نکردم، الا بلاگر محبوبم نیکولای آبی.
  • گلی

کلیشه‌کشی

يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ق.ظ

این شما و این هم آخرین مطلب دربارۀ کلیشه‌های زبان فارسی.


آقای دهخدا در فرهنگ لغتنامۀ خودش دربارۀ "قابل" این‌طور گفته: کلمه‌ای است عربی و صفت فاعلی از قبول به معنی پذیرا، پذیرنده، قبول‌کننده.

حالا مترجم‌های عزیز able انگلیسی و فرانسوی را که به معنی توانایی و امکان است رو به معنی قابل و غیرقابل ترجمه کردند.

بعد از آن هم مترجم‌های عزیز و دوست‌داشتنی و البته باسواد و دنیا دیده‌مان هرجا واژه کم آوردن، جناب آقای "قابل" را استفاده کردند.

چند تا از شاهکارهای این دوستان و کلمه‌های مناسبی را که می‌توان به جای آن استفاده کرد، در پایین می‌بینیم:


۱: غیرقابل نفوذ در حالیکه به راحتی می‌توانیم بنویسم: نفوذناپذیر؛

۲: قابل جبران ..... جبران کردنی؛

۳: قابل اجرا.... اجرا شدنی؛

۴: غیرقابل‌اطمینان... نامطمئن؛

۵: قابل‌احترام.... محترم؛

۶: قابل‌دسترس .... در دسترس؛

۷: قابل‌اشتعال .... اشتعال‌زا؛


خب حالا من چند تا از ترکیب‌هایی که با "قابل" ساخته شده رو می‌نویسم و شما کلمۀ مناسب رو جایگزین کنید.

۱. قابل تخمین؛

۲. غیرقابل‌انتظار؛

۳. غیرقابل‌دسترس؛

۴. غیرقابل‌تصور؛

۵. قابل‌اختصاص؛

۶. قابل‌اطمینان؛

۷. قابل‌تخفیف؛

۸. قابل‌تقدیر؛

۹. قابل‌تحمل؛

۱۰. قابل‌تصور؛

۱۱. قابل‌تخفیف؛

۱۲. غیرقابل‌بازگشت؛

۱۳. قابل‌اشتعال؛

۱۴. قابل‌قیاس؛



نکتۀ پایانی و حتی تستی و کنکوری، هرگاه "قابل" به‌معنی پذیرنده و قبول‌کننده و شایستگی و سزاوار باشد یعنی در معنی صحیح خودش به‌کار رفته و نیازی به تغییر ندارد در غیر این صورت و زمانیکه با کلمه‌های دیگر ترکیب شده است، باید متن ویرایش شود.



پ ن: دو نکته که ربطی به ویرایش نداره. می‌شه لطفاً یه فیلترشکن خوب برای ویندوز بهم معرفی کنید.

دوم اینکه این روزها اگر یادتون بود یه کوچولو ما رو هم دعا کنید لطفاً(:



  • گلی