آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

سایه‌ها

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ق.ظ

دیشب دستم به شکل عجیبی با بخار قابلمه سوخت. سوختن حس دردناکی دارد، اگر با بخار آب باشد دردناکی‌ش بیشتر هم می‌شود. آنقدر دردناک که چهار ساعت درگیر دردش بودم. برای تسکین دردش همه کاری کردم اما هیچکدام افاقه نکرد؛ البته به جز آب سرد.

فضای مجازی این قابلیت را دارد که تو دردها و خوشی‌هایت را با بقیه شریک کنی. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد آدم‌ها نقش آن آبسرد را برایت بازی کنند؛ در حد یک کلمه یا جمله یا حتی استیکر. خوبی یا بدی‌اش را کاری ندارم. نمی‌دانم درست است یا نه؛ ولی خب دیگر مرز بین فضای مجازی و حقیقی آنقدر باریک شده که واقعاً نمی‌شود بی‌توقع بود از آدم‌ها.

 

جدیداً که به رفتار آدم‌ها بیشتر دقت می‌کنم فهمیدم بعضی از اطرافیان ما فقط تماشاچی‌ غم‌ها و شادی‌های ما هستند. برایشان مهم نیستیم چه بلایی سرمان می‌‌آید. انگار سایه‌اند. ما را نگاه می‌کنند و آرام بدون هیچ احساسی از کنارمان رد می‌شوند. من از این سایه‌ها در زندگی‌ام می‌ترسم. از اینکه سایه باشم در زندگی کسی بیشتر می‌ترسم. داشتم فکر می‌کردم چرا ما باید غم و شادی‌های زندگی‌مان را با سایه‌های زندگیمان تقسیم کنیم؟

 

  • گلی

اولویت‌های زندگی

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ق.ظ

یک ‌‌

‌‌

 

در همۀ کتاب‌ها و دفترهای برنامه‌ریزی اولین چیزی که دربارۀ آن صحبت می‌کنند «هدف‌گذاری» در زندگی است. این کلمۀ هدف‌گذاری از آن موضوع‌هایی است که می شود صد ساعت درباره‌ش حرف زد؛ ولی همیشه برای ما آدم‌هایی دقیقه‌ نودی این طوری جا می‌اندازنند که از خودتان بپرسید ده سال دیگر دلتان می‌خواهد شما را به چه ویژگی بشناسند. دوست دارید ده سال دیگر کجا بایستید. بعد ازمان می‌خواهند با این تعریف ده هدف و گاهی اوقات پنج هدف اصلی زندگیمان را مشخص کنیم و برای همان اهداف برنامه‌ریزی کنیم. همۀ هم و غممان را هم باید بگذاریم برای آن پنج هدف اصلی. معمولاً دفترهای برنامه‌ریزی برای زندگی شخصی و خصوصی است و کمتر کسی اهداف اجتماعی را جزو هدف‌گذاری‌هاش قرار می‌دهد. منظورم از اهداف اجتماعی داشتن شغل و جایگاه اجتماعی نیست. منظورم منفعتی است که به همۀ افراد جامعه برسد.

 

 

دو

‌‌

‌‌

من بیش از حد مرگ‌اندیشم. آنقدر به مرگ فکر می‌کنم که شورش را درمی‌آورم. بارها و بارها در بودن دنیای بعد از مرگ و نبودنش به شک و تردید افتاده‌ام. همیشه یکی از دغدغه‌هایم هم این بوده که چه سؤال‌هایی برای ورود به آن دنیا ازمان می‌پرسند. کلید رد شدن از این دنیا و رسیدن به آن دنیا چیست. جایی خواندم که می‌گفت: مصری‌های باستان بر این باور بودند که موقع مرگ فقط دو سؤال پرسیده می‌شود: آیا در دنیا شاد بودی؟ آیا شادی آفریدی؟ من به این باور مصری خیلی اعتقاد دارم و به‌نظرم اسلامی‌ترین و انسانی‌ترین سؤال همین دو سؤال است. این روزها به این فکر می‌کنم که یک جور دیگر هم می‌شود ازمان سؤال کنند. به‌نظرم آن دنیا نگاهی هم به هدف‌گذاری‌های اجتماعی ما می‌کنند و ازمان می‌پرسند هدف‌گذاری‌تان در این دنیا چه بوده. شما برای بهترشدن دنیا چه هدف‌ها و برنامه‌ریزی‌هایی داشتید. به خیال من این اولویت‌های آدم‌هاست که کیفیت و سطح زندگی آن دنیای ما آدم‌ها را تعیین می‌کنند. ‌‌

شما را نمی‌دانم؛ اما من دلم می‌خواهد از آن آدم‌هایی باشم که وقتی ازم دربارۀ هدف‌گذاری‌هایم در این دنیا می‌پرسند بگویم اولویت من در این دنیا زندگی شاد داشتن همۀ مردم بود. اینکه تمام تلاشم را کردم که عدالت اجتماعی جزو اولویت‌های زندگیم شود. ‌‌

‌‌من مطمئنم خدا ازمان می‌پرسد مثلاً در تاریخ بیست‌وپنج اردی‌بهشت سال نودونه تو دلت با کارگرهای فلان کارخانه بود که صدای اعتراضشان شنیده شود یا اعتراض به لایو صدف بیوتی یا پررنگ کردن تخفیف بهارانۀ کتاب یا دعا برای دور شدنت از آتش جهنم آن دنیا.

من ایمان دارم یک روز خدا از اولویت‌های زندگی‌مان سؤال می‌کند و کاش اولویت زندگی من عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 


 

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۵۰
  • گلی

گشتم نبود نگرد نیست نشه فقط

شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۷ ق.ظ

چقدر خوبه آدم یه معشوق داشته باشه. وقتایی که دلش می‌گیره مثل الان بشینه پاش غر بزنه اونم فقط بشنوه. وقتایی که از همه جا بریدی، وقتایی که خسته‌ای. وقتایی که مغزت هنگه، وقتایی که هیچ‌چیز دنیا سرجاش نیست. وقتایی که انرژی کم میاری. وقتی...!

  • گلی

شایدم خود همین تشکرکردن لوس باشه!

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۱ ق.ظ

یک

‌‌‌

تا حالا دقت کردید هیچ وقت از خودمان بابت کارهایی که می‌کنیم تشکر نمی‌کنیم: برای رشدمان؛ برای رنجی که به‌خاطر تغییرهایمان متحمل می‌شویم؛ و چه رنج شیرینی است. برای تلاش کردنمان برای زندگی بهتر؛ برای اینکه سعی می‌کنیم عیب‌ها و نقص‌هایمان را برطرف کنیم؛ برای وقت‌هایی که صرف می‌کنیم که مهارت‌های جدید یاد بگیریم؛ برای همۀ تلاش‌هایی که می‌کنیم امروزمان شبیه دیروز نباشد. ‌‌

‌‌

دو‌‌

 

تا همین ماه رمضان سال پیش یک دختر لوس و ننر بودم که باید همۀ افطارها و سحرها را یکی برایم آماده می‌کرد. جمع می‌کرد و می‌برد و می‌شست. تازه اگر غذایی باب طبعم نبود غر هم می‌زدم. جالب‌تر اینکه بعد از افطار هم دیگر به‌صورت اتومات غش کرده بودم. یعنی شما بگو بتوانم چند قدم حرکت کنم. موقع سحر هم غر پشت غر که نباید اصلاً من را با این کیفیت بیدار می‌کردید که خدای ناکرده خاطر عزیزم خدشه‌دار شود. و عملاً ماه رمضان برای من مساوی بود با خواب و غر. تا همین حد لوس و ننر و بچه ننه. همیشه هم برایم سؤال بود که مامان‌ها و خانم‌های خانه چطوری بلدند همۀ این کارها را با هم انجام بدهند. این خانم‌ها دقیقاً از چی ساخته شده‌اند که اینهمه انرژی دارند و اینهمه صبر و حوصله.

از غر زدن به خدای طفلکی هم حرفی نمی‌زنم. یعنی این‌قدر سر خدا در تمام سال‌های روزه‌داری غر زدم که فقط باید خودش ببخشد. همۀ این سال‌ها هم پیش فرشته‌ها آبروداری کرده و دم نزده. اگر من خدا بودم بدون شک همچین بندۀ غرغرویی را بدون فوت ثانیه‌ای تبدیل به سوسک می‌کردم تا آیینۀ عبرتی باشد برای بقیۀ بنده‌ها.

‌‌

اما امسال تا همین امشب من نوزده سحری و افطاری را تنهایی آماده کردم. خانه را تمیز کردم. ظرف شستم. تمیزکاری کردم.

هفده روز تمام بعد از افطار ورزش کردم. بیست‌واندی طلوع دل‌انگیز را دیدم.  آسه آسه اما هر روز  قرآن خواندم. عادت‌هایی را برای خودم مشخص کردم و انجامشان دادم. و از همه مهم‌تر خدای قشنگ و تپلی من امسال از دست غرغرهایم راحت بود.

فکر کنم وقتش شده از خودم بابت همۀ این کارها تشکر کنم. 

 ممنون سیده زهرای عزیز (:

 

یادم باشد اولین روزی که شیراز رفتم دست خودم را بگیرم و خودم را دعوت کنم به یک پیاده‌روی طولانی؛ اما لذت‌بخش.

  • گلی

چقدر دلم برای بغل‌هایت تنگ شده

چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۵۰ ق.ظ

‌‌دقت کردید که چقدر فرصت برگشت داریم. انگار خدا دنبال بهانه‌ای برای برگشت بنده‌اش باشد به همین خاطر سراسر سال را نور پاشیده تا در تاریکی دنیا پیدایش کنیم و برگردیم پیشش. ‌‌

‌‌برایمان رجب را کنار گذاشته. اگر رجب را از دست دادیم شعبان که هست. اگر شعبان را از دست دادیم رمضان که هست. رمضان نشد، محرم که هست. محرم نشد ذی الحجه و... .

خدا بغلش را باز کرده، نورها را سر راهمان قرار داده که پی نورها برویم تا برسیم به بغل گرم و نرمش.

 

 

‌‌

‌‌

شعر امروز

خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز

‌‌هم بدین کار کمربسته و برخاسته‌ام

‌‌

#حافظ

 

 

  • گلی

در زندگی فقط تماشاچی نباشم

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ

:::یک ‌

‌‌قبل از شروع سال جدید یکی از بچه‌ها توی گروه دوستانه‌مان پیشنهاد داد بیایم از هم تشکر کنیم. تشکر کنیم به‌خاطر بودنمان کنار هم یا گفتن ویژگی‌های که باعث شده بود رفاقت‌مان به این قدوقواره برسد. نمی‌دانم بقیه چه حسی داشتند وقتی از بودن و کنار هم بودنمان تشکر یا شکرگزاری می‌کردند؛ ولی من جوانۀ امیدی در دلم شکوفه زد. از اینکه آدم‌هایی در زندگی دارم که می‌شود بهشان اعتماد کرد. کنارشان حالِ خوب داشت. کنارشان یاد گرفت و بزرگ شد و رشد کرد.

‌‌

:::دو

 

ما در زندگی از خیلی از آدم‌ها تأثیر می‌پذیریم. مثلاً در همین اینستاگرام متن‌های خوب می‌خوانیم و حالمان خوب می‌شود. کتاب‌های معرفی شده‌ای دیگران را می‌خوانیم و روحمان قد می‌کشد. موسیقی‌های خوب به پیشنهاد بقیه گوش می‌دهیم. کارهای ویژه انجام می‌دهیم؛ ولی خیلی وقت‌ها از آدم‌های صفر و یکی زندگی‌مان تشکر نکردیم. تشکر نکردیم برای اتفاق‌های قشنگی که به‌خاطر آن‌ها تجربه کردیم.

 

:::سه

من آدم شنیدنی و دیدنی هستم و کمتر گفتنی هستم. یعنی بیشتر می‌بینم و می‌شنوم. خیلی کم پیش می‌آید جایی و صفحه‌ای کامنت بگذارم. برای همین می‌گویم دیدنی و شنیدنی هستم. حالا نه اینکه این دیدنی و شنیدنی ارزش باشد و شنیدنی و دیدنی بودن خفن بودن را نشان بدهد. بلکه اتفاقاً ضعف بزرگی است.

باید یاد بگیرم آدم گفتنی شوم.باید یاد بگیرم که از آدم‌ها به‌خاطر بودنشان در زندگیم حتی اگر کوتاه بودند، تشکر کنم. بهشان بگویم، چقدر بودنشان معرکه بود. چقدر ممنون بودنشان هستم برای همان روزهای کوتاه اما به یادماندنی.

‌‌باید آدم گفتنی شوم.

 

‌‌

 

شعر امروز:

دریاست مجلس او دریاب وقت و دُر یاب

هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد.

حافظ

‌‌‌

یکی از ویژگی‌های که حافظ دارد و من عاشق همین مرامش هستم این است که وقت‌هایی که زیادی روبه‌راه نیستی، غزل‌های قشنگی مهمانت می‌کند و دلخوشی خرکی باحالی بهت می‌دهد. و برعکس وقتی که در اوج و شکوه و احساسات هستی با غزلش ضدحالی بهت می‌زند که وهم برت ندارد. خلاصه اینکه من عاشق همین حافظ دیوانه و دلبر شده‌ام.

 

 

 

  • گلی

فروغ بودن

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۲۲ ق.ظ

دلم فروغ بودن می‌خواهد.

‌‌فروغ را به‌خاطر جسارتش دوست دارم نه شعرهایش.

اینکه تصمیم گرفت خود واقعی‌ش باشد نه آن چیزی که جامعه و آدم‌های دوروبرش از او انتظار داشتند.

این روزها بیشتر از هر وقت دیگری دلم فروغ بودن می‌خواهد. اینکه خودم را سانسور نکنم. از نوشتن حس‌هایم نترسم. از این نترسم که اگر فلانی خواند و فلان قضاوت را کرد چه خاکی توی سرم بریزم و اگر بهمانی، بهمان فکر را.

 

دلم می‌خواهد این روزهایی که روی مدار سینوسی‌ راه می‌روم را بدون دلهره و ترس همان‌طوری که می‌گذارنم بدون یک واو کم و زیاد بنویسم.

ای کاش جسور بودم و فروغ بودم و...!

 

  • گلی

بیست و یک اردی‌بهشت ماه نود و نه

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ق.ظ

رابطۀ آدم‌ها مثل تارهای عنکبوت است. می‌نشینی مثل یک عنکبوت خسته اما امیدوار آرام آرام تارهای زندگیت را می‌بافی. تارهای ظریف و مثال زدنی.  همۀ حوصله‌ات را خرج می‌کنی که تارهایت بی‌نقص و مخصوص خودت باشد. طوری که هر کس از دور می‌ببیند می‌فهمد خالق این تارها تویی.

به‌نظر خودت کار خوب پیش می‌رود. یک وقت‌هایی از دور می‌ایستی و به دست‌رنج‌ات نگاه می‌کنی و کیف می‌کنی.

فقط می‌دانید کجای کار می‌لنگد؛ آنجایی که ممکن است با یک حرکت ریز و اشتباه کوچک همۀ آن تارهای ظریف خراب شود و دیگر هیچ‌وقت نشود از نو درستش کرد. مثل چینی بند زده؛  مثل دلی که شکست؛ مثلِ...!

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۴
  • گلی

روزهای قشنگ و خیالی

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ق.ظ

‌‌این روزها دلم می‌خواهد روبه‌روی تلویزیون بشینم و دنیا را از زاویۀ دید صداوسیمای ایران ببینم. همه چیز گل و بلبل و  همه شاد و خندان و همه در امنیت و صلح و صفا. هیچ کس غمی را با خودش این‌ور و آن ور نمی‌برد. هیچ‌کس غم نان ندارد. هیچ کپرنشین و زاغه‌نشینی نیست. هیچ زنی تن‌فروشی نمی‌کند. هیچ مردی شرمندۀ زن و بچه‌ش نیست. هیچ جوانی بیکار نیست. همه شاغل و پولدار و دارای خانه و خانواده و ماشین‌های لاکچری. رئیس‌جمهور عاقل و بالغ و فهمیده، همۀ مسئولین کشور کاری و مسئولیت‌پذیر همه نگران همیم و همه چیز قشنگ و نو است. هیچ رانتی و پارتی وجود ندارد. هیچ دزدی وجود ندارد. هیچ کس سهم بیشتری از این سفره نمی‌خواهد. همه با هم در حال تلاشیم برای زندگی بهتر و قشنگ‌تر.

‌این آرامش خرکی تلویزیون را دوست دارم. دلم می‌خواهد زل بزنم به تلویزیون، جادو شوم. تلویزیون مرا با خودش ببرد آن دنیای خیالی و رؤیایی. ‌‌

‌‌

 

  • گلی

در جست‌وجوی تماشای طلوع بودم که محو ماه شدم

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۷ ق.ظ

به نام خدا‌‌

‌خدا همۀ رزق‌هایش را توی مشت‌هایش نگه می‌دارد و بین الطلوعین همۀ رزق‌ها را مثل نقل و نبات از آن بالا می‌ریزد روی سر بنده‌هایش. اگر بندۀ زرنگی باشی و خواب چشم‌هایت را گرم نکند که بخزی زیر پتو می‌توانی مثل همان بچگی‌هایمان قد بکشی رو به آسمان و نقل‌هایت را برداری.

دیروز بین‌الطلوعین خدا نقل نَه، ماه ریخت روی سر بنده‌هایش. بندۀ زرنگی بودیم یا نه؛ ولی قشنگ‌ترین ماهش نصیبم شد. قد کشیدم رو به آسمان و ماهش را گرفتم توی دست‌هایم. تا حالا کسی ماه خانگی داشته؟

 

راستی دیروز بین الطلوعین خدا جادوگریش گُل کرد. دنیا شبیه قصه‌ها شد. همۀ غم‌ها و غصه‌ها کنار رفت. دخترک قصه لبخندی به پهنای یک روز کامل روی لب‌هایش نقش بست.

  • گلی