آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

کلاه پوستی ها

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۴ ب.ظ

خوبی ایران این است که اگر چشم‌ و دلت را باز کنی به‌اندازۀ راه‌های رسیدن به خدا موضوع برای داستان‌نویسی وجود دارد.  یعنی شما با همین یک قلم نصف راه را در نوشتن رمان رفته‌اید.

کلاه‌پوستی‌ها موضوع بکر و تازه‌ای دارد. دربارۀ فعالیت‌های آیت‌الله مدنی و شهر تبریز است. موضوع و شهری که کمتر رمانی دربارۀ آن خوانده‌ایم و همین دو مورد می‌توانست وزنۀ کتاب را به‌شدت بالا ببرد. اما متأسفانه نویسنده از این دو جوهره خوب نتوانسته در داستان‌نویسی‌اش بهره ببرد. سید میثم موسویان، نویسندۀ کتاب، انگار برای نوشتن رمان عجله دارد. ما در کتاب عنصری به اسم شخصیت‌پردازی و فضاسازی را نمی‌بینیم.

هر مخاطبی با خواندن کتاب سووشون بدون اغراق سفری به شیراز دارد. از بس که خانم دانشور به فضای شهری شیراز خوب پرداخته. شما در کتاب من او رضای امیرخانی که به حق از دست خانم دانشور شاگردی کرده می‌توانید سری به تهران قدیم و محلۀ آجرپزها بزنید؛ اما آیا سید میثم موسویان توانسته در این کتاب فضای از شهر تبریز به ما بدهد. آیا ما با خواندن داستان کلاه پوستی‌ها تصویری از آیت‌الله مدنی در ذهمان نقش می‌بندد؟

سید میثم موسویان کتابش را روی دور تند نوشته. و به مخاطب و حتی خودش اجازه نمی‌دهد کمی اتفاق‌ها و فضاها و شخصیت‌ها در تاروپودشان نقش ببندد و این نقطه ضعف بزرگی برای یک کتاب و نویسنده است.

نویسنده می‌توانست با این موضوع نو و تازه شاهکاری خلق کند؛ اما متأسفانه با شتابزدگی در نوشتن نتوانسته داستان درخوری را به دست مخاطب‌‌هایش برساند.

کتاب را می‌شود در یکی‌دو روز خواند و با واقعۀ تاریخی این سرزمین آشنا شد. اما کاش انتشارات و نویسنده حساسیت بیشتری به خرج می دادند تا یک اثر ماندگار را تولید کنند.

 

 

 

این پست به مناسبت روز جهانی وبلاگ‌نویسی آقای صفایی نژاد نوشته شده است.

  • گلی

خبر خبر خبر خبر خبر

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۲ ب.ظ

یادتونه گفتم یه کسب‌وکار جدید راه انداختم. البته فکر نکنم اسمش رو بتونیم بذاریم کسب‌وکار. اصلاً بیاید این‌جوری بهتون بگم: یادتونه بهتون گفتم اگر روزی معلم شدم به‌جای کتاب‌خوندن به نوجوان‌ها برنامه‌ریزی کردن یاد می‌دم. چون من فکر می‌کنم اگر برنامه‌ریزی یاد بگیرن مثل این می‌مونه که ماهی‌گیری یاد گرفتن؛ ولی کتاب خوندن مثل ماهی دادن بهشونه.  خب من یه صفحۀ جدید توی اینستاگرام راه انداختم و قراره توش دربارۀ برنامه‌ریزی حرف بزنیم. اصل کارم برای نوجوان‌هاست؛ ولی مطمئنم شما هم می‌تونین کلی چیزای جدید ازش یاد بگیرین.

خب این شما و این هم صفحۀ دفتر آوات: daftar.avat

خب من و آوات جان کلی خوشحال می‌شیم که با بودن در کنارمون ازمون حمایت کنین:D

 

  • گلی

آی روزهای خوب که در راهید

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۳ ق.ظ

روز شنبۀ خود را با کرختی بسیار آغاز کردیم. فقط به این دلیل کل پنجشنبه و جمعه رو از سرماخوردگی توی رخت‌خواب بودم.

 

البته بعد از دو روز خوردن و خوابیدن بالاخره از جام بلند شدم لپ‌تاپ رو روشن کردم و شروع کردم به نوشتن. و به این نتیجۀ ژرف رسیدم که چقدر سخته نوشتن داستان‌های تاریخی.

 

این‌طوریه که شما یه خط از کل زندگی شخص می‌دونید و از تون انتظار دارن یه کتاب حداقل صدوبیست‌ صفحه‌ای از توش دربیارید!

 

 

  • گلی

دلخوشی‌هایی صدکلمه‌ای

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ب.ظ

 قبل از کرونا عادت داشتم جمعه‌ها دوچرخه‌ام را بردارم و توی کوچه‌پس‌کوچه‌های شیراز رکاب بزنم. خیلی از خیابان‌ها را رفته بودم؛ ولی اعتراف می‌کنم قبلاً هیچ‌چیزی ازشان ندیده بودم. بس که سربه‌هوا بودم. انگار دلم با خیابان و کوچه‌های شهرم نبود. جمعه‌ها برایم دلخوشی شده بود. اینکه دوچرخه را بردارم و دنبال کشف‌های جدیدی باشم. و واقعاً کشف می‌کردم؛ آدم‌ها را، مکان‌ها را، کوچه‌ها را، مغازه‌ها را، عادت‌ها را و... .

کرونا آمد و خانه‌نشین شدم و نشد جمعه‌ها رکاب بزنم. شیراز نبودم و همۀ این‌ها می‌توانست دلیل‌های محکمی برای افسرده‌شدنم باشد؛ اما به پیشنهاد دوست عزیزی شروع کردم به طلوع دیدن. هر روز صبح بلند می‌شدم. پشت بام می‌رفتم و طلوع را می‌دیدم. حیرت‌انگیز بود. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آسمان این‌قدر زیبا و باشکوه باشد. به شیراز برگشتم. با تمرین‌های و نصف‌ونیمه خودم را برای صعود به دماوند آماده کردم. نشد به دماوند صعود کنم؛ ولی دردهای بعد از تمرینات دماوند باعث شد چکاب کنم و بفهمم مشکل دردهایم از کجاست. کوه را ترک نکردم.کمش کردم؛ ولی به‌جایش دوچرخه‌سواری و آمادگی جسمانی را شروع کردم. جایتان خالی جمعه با تیم رفتیم تخت‌جمشید و چقدر تجربۀ جذابی بود. می‌خواهم بگویم دلخوشی‌های کوچک ما را از زندگی یکنواخت نجات خواهد داد.

امسال کمی گلدوزی یاد گرفتم. حالا می‌توانم کنار قصه نوشتن و کتاب خواندن کمی هم با رنگ‌ها و نخ‌ها سروکله بزنم. همین‌طور موقع کوک زدن کمی خیال ببافم.
 

نمی‌دانم کجا؛ ولی این را جایی شنیدم که می‌گفت: ما عادت داریم روی مدار رفتارهای گذشته‌مان حرکت کنیم. مثلاً عادت داریم همۀ آدم‌هایی که وبلاگشان را دنبال می‌کنیم کانال‌هایشان را بخوانیم و همان‌ها را هم در اینستاگرام پیگیر باشیم. خب چرا این فرصت کشف آدم‌های جدید را به خودمان نمی‌دهیم. بیایم و با آدم‌های جدید آشنا شویم. شاید آدم‌های جدید اتفاق‌های جدیدی برایمان رقم زد.

 

برای خودتان دلخوشی‌های کوچک سرهم کنید. مثلاً با خودتان عهد کنید چهل روز طلوع آفتاب را بالای پشت بام ببیند. شهر را در حوالی ساعت پنج صبح ببیند. بگردید و در ایسنتاگرام آدم‌هایی را دنبال کنید که از شما خیلی خیلی دور هستند. نه از لحاظ مسافت؛ منظورم این است از این آدمی که هستید خیلی دور باشد. هر روز رأس یک ساعت مشخص به آسمان یا حتی توی کوچه نگاه کنید. چه می‌دانم هر کاری که بشود بدون هزینه انجامش داد و باعث شود شما شبیه خود یک ماه قبلتان نباشید. مطمئنم نتیجۀ شگفت‌انگیزش را در زندگی خواهید دید.

 

 

 

قرار بود فقط صد کلمه از خوشی‌های این روزها بگویم؛ ولی بیشتر از صدکلمه شد و خیلی از مطالب توی سرم را بهم وصله‌پینه کردم و شد این.

 

 

ممنون از آقاگل عزیز بابت دعوتش.

و دعوت می‌کنم از خانم شکرانه  و جواد آقا که از دلخوشی‌های این روزهایشان برایمان بنویسند.

 

 

 

 

 

 

 

 

  • گلی