آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۱۴ مطلب با موضوع «خرده جنایت های خانوادگی» ثبت شده است

اصلاً آدم می‌مونه بعدش چی بگه!

شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۳ ب.ظ

مامان من پس از دیدن صحنه‌های هولناک و دلخراش انتقام‌گیری در تلویزیون

+ ایشالا ایجوری ازت ناراضیم حضرت زهرا ازت ناراضی باشه.

- مامان فیلمه ها.

+ فیلمه و‌زهر مار ذلیل‌مرده. خب این فیلم‌ها رو از روی واقعیت می‌سازنن، خیر سرت اون کتاب کوفتیت رو از روی واقعیت نوشتی! نوشتی یا ننوشتی؟ ها؟

-😑

 

  • گلی

چند وقت پیش هم یکی از نویسنده‌های معروف بهم زنگ زد و داشتیم دربارۀ یک کتاب صحبت می‌کردیم. این نویسندۀ معروف، نویسندۀ محبوب خواهرم هم هست و کلی بهش ارادت داره. داشتم براش تعریف می‌کردم که فلانی بهم زنگ زده و فلان و بهمان. خواهرم بعد از اینکه کلی ذوق کرد و التماس‌کنان گفت: تو رو خدا اگر یه وقت قرار شد هم رو ببینید بگو منم باهات بیام. در پایان صحبتش گفت: زهرا، واقعاً یعنی اینقدر قبولت داره که این حرف‌ها رو درباره‌ت گفته؟ یعنی واقعاً قحط نویسنده است یا تو مالی هستی و ما بی‌خبر؟

 

 

 

 

  • گلی

یعنی سرمو به دیوار بکوبم کمه بازم

دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ق.ظ

خیلی دلم می‌خواد مغز مامانم رو بشکافم، ببینیم دقیقاً توش چی می‌گذره که باعث می‌شه جوهرنمک و وایتکس رو با هم قاطی کنه. 

نصف شبی از گاز خفه‌کنندهٔ جوهرنمک و وایتکس بیدار شدیم. تازه بهشم می‌گی فکر نمی‌کردی گاز بگیرتمون همه بمیریم خیلی خونسرد می‌گه بد هم نمی‌شد اگر میمردید:| 

  • گلی

به قرآن

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ب.ظ

یوقتایی هم با خودم فکر می‌کنم، دقیقاً توی مغز مادر من چی می‌گذره که توی یه روز سرد زمستونی در تراس رو چارطاق باز می‌کنه و می‌ذاره و می‌ره؟

  • گلی

خرده جنایت های خانوادگی

يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ب.ظ

اگر دیدید روزی روزگاری ددی جان و مادر گرام بنده بعد از سی سال زندگی مشترک، طلاق گرفتند شک نکنید باعث و بانیش، من بودم. چون n میلیون بار به مادر گرام گفتم: مادر من، عسل خانم، چراغ و چشم خانه، در این اوضاع خشکسالی و کمبود آب، لطفا در مصرف آب صرفه جویی کن، ولی انگار که انگار. و حتی خیلی متواضعانه n+1 بار گفتم: مادر من، الان شما مادر یک نویسنده جویای نام هستی، باید الگوی بقیه مادرها باشی، ولی باز هم گوشش بدهکار این حرف ها نیست. خب تنها راه باقی مانده فقط طلاق است و بس. 

  • گلی

خرده جنایت های گوگلی و ایضا خانوادگی

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

خواهرم عکس پایینی رو برام می‌فرسته می‌گه ببین زهرا خیلی معروف شدی توی گوگل سرچ کردم عکست اومد بالا، می‌گم خب حالا چی سرچ کردی، میگه: " انتظار داشتن شعور از بعضی‌ها مثل اینه بری ایستگاه اتوبوس منتظر هواپیما باشی"

یعنی آقای گوگل نهایت معرفت رو در حق من ادا کرد.



  • گلی

خرده جنایت های خانوادگی

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۰ ب.ظ

اصلا محبت از این خواهر من چکه می کنه ها. کشته مرده ادبیاتش هستم((:







حالا فکر می‌کنید برا یه آدم ذلیل و بی اعصاب و پیر شده در راه پایان نامه چی خریده؟




  • گلی

خرده جنایت های خانوادگی

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۱ ب.ظ
جمعه خود را در منصب یک شاگرد بقال گذراندیم، باشد که رستگار شویم.
  • گلی

خرده جنایت های خانوادگی

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ب.ظ

::: خاطره بازی با پست‌های قدیمی

مسیج بازی های من و علی (علی توی اتوبوس تهران - شیراز )


علی : زهرا جان افسانه ها زیبا هستند چون واقعیت ندارند

من : علی عزیزم بعد از این هر اتوبوس تهران شیراز را که ببینم تو به یادم خواهی آمد

علی :پس تا بازگشت من ، با باد و باران دوباره آشتی کن چون با هر باران به دیدنت می آیم

من : آخه خر توی این گرما بارون کجا بود ؟

علی :داشتم فک می کردم چه خواهر برادر دراماتیکی هستیم ما ، ولی باز گند زدی :دی

من : پس فقط بخاطر اینکه چینش فکرت بهم نخوره : مرد مغرور شعرهای من ، تو اگر در کنار من بودی اینهمه غم نبود می فهمی ؟

علی :مثلا فکر کن تو آرژانتین ، مثلا فکر کن من ایران مثلا فکر کن خدا داور ، باخت حقم نبود می فهمی ؟

من : آی من تاب میار اینهمه دلتنگی را !

علی :قدر فراقت اکنون ، دانم که در فراقی

من :دوش سودای رخت گفتم ز سر بیرون کنم // گفت کو زنجیر ؟ تا تدبیر این مجنون کنم ؟

علی :ای خوب تر از لیلی ، بیم است که چون مجنون // عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

من :نوشتم و گفتم منتظرم بیا ، نوشتی و گفتی حالم نیارم باو !

علی : احوال پریشانی دل با که توان گفت // سوگند به زلف تو که این قصه دراز است

من : همین امروز حکم وجوب ندیدنت را توی رساله خواندم من از دیدنت لذت می برم ( علی عزیزم ببخش که هر وقت کم میارم از نوشته های خودت استفاده می کنم :پی

علی :با خود چرا قسمت کنم درد تو را وقتی // معنای تقسیم برابر نمی فهمی

من : قبول کن اینو بی ربط گفتی ها

علی : بنده مخلص شما هم هستم

من : فدایی داری :دی الان کجایی ؟

علی : تو اتوبوس

من : منظورم کدوم شهر یا روستا ؟

علی : نمی دونم راننده و کمکش هم عصبانی ن ، روم نمیشه ازشون بپرسم

من : کنار دستت کی نشسته ؟

علی : دو تا افغانی

من : غریب افتادی پس ؟

علی : آره باور کن صندلی جلوییم هم یه افغانیه تک افتادم

من : نکنه اشتباهی بلیت کابل گرفتی ؟

علی :نه ، حواسم بود بافت جمعیتیمون تغییر کرده

من : :دی خیلیم تغییر کرده گویا

علی : الان هم دارن تخمه می شکونن همه ی ایرانی ها ی اتوبوس هم خودشونو زدن به خواب

من :سوغاتی برام چی خریدی ؟

علی : پولم کجا بود آبجی ؟ به خنسی خوردم ، در به دری کشیدم این نوبه شرمنده ام

من : نوبه های پیشم هیچ غلطی نکرده بودی  ، کوفت بشه اونهمه رستورانی که رفتی ، گمشو از جلو چشام

علی : یه مرد وقتی پول نداره ، میره رستوران ، همش سر کوفت ، همیشه تحقیر

من :  سفسطه نباف چقد بهت خوش گذشته از بیست بگو ؟

علی : 19:5

من : پس خوشا  ! شبت بلبلی محبوب من !

علی : در پناه حضرت روح الله آبجی خوشگله

من : ولی من یادم نرفته که سوغاتی برام نخریدی ها ! بای

علی : ای وای سوغاتی ، سوغاتی ای وای ( به سبک نوشته های بنیامین بهادری )


پ ن: همچین خواهر و برادرهای خل وضعی هستیم‌ها

  • گلی

قبل خواب داشتم فکر می‌کردم، چقدر دلم یک‌سری یکهویی‌هایی را می خواد. مثلا یکهو یکی خیلی غیرمنتظرانه بهم مسیج بده، هی فلانی، امروز چقدر یادت هستم، یا مثلا حتی پستچی در رو بزنه و بگه با فلانی کار دارم و من وقتی منتظر هیچ بسته‌ای نیستم یه بسته بده دستم و بگه این برای تو. یا حتی در بی ربط ترین جای ممکن به من، یکی یادم باشه که بگه فلانی اینجا که رفتم یاد تو افتم. یا کلی از این مدل یکهویی ها که بعضی هاش هم فعلا به ذهنم خطور نکرده.

بعد الان اومدم تلگرامم رو چک کردم با همچین مسیجی روبه رو شدم، و البته با یه فایل صوتی که کلی نصیحت‌های برادرانه کردند و ایضا اینکه معتقد بودند برای خواهر هنرمندش نوبل ادبیات، چیزی  کمی هست ( تا این حد برای آبجیش پپسی باز کرده:D





  • گلی