آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۲۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

این منم بی تو در آستانه ی فصل هایی ، بی پول :دی

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ

یکی از شعارهایم توی زندگی همیشه این بود که : دلیل ندارد خانم ها  بروند سر کار ، اصلا لطافت زنانه به این است که بانوی عزیز توی خانه باشد و سرش را به کارهای لطیف زنانه گرم کند تا اینکه بخواهد از صبح تا وقت اداری مثل یک مرد بدود و با کلی آدم های عجیب غریب سرو کله  بزند ، این شعار را مقایسه کنید با منی که از بیست و دو سالگی نمایندگی بیمه داشتم ، در جریان هستید یکی از مشاغل سخت دنیا بیمه فروختن است ، حالا توی ایران سختی این شغل چند برابر می شود چرا که مردم ایران فرهنگ خرید بیمه ندارند ، منظورم این است که بیمه برایشان یک کالای لوکس است که در اولویت هزارم زندگیشان هم نیست ! با همه ی اینها امروز که جدی جدی فرم استعفا یا انصراف از بیمه را پر کردم و روی میز خانم معاون گذاشتم ، دقیقا توی مسیر پارک خلدبرین که به مسیج واریزی یک میلیون اندی بیمه نگاه می کردم و مطمئن بودم این آخرین کارمزدی است که از صنعت بیمه دریافت می کنم ، داشتم به این فکر می کردم که یک زن حتما و باید همیشه استقلال مالی داشته باشد . خب نتیجه ی اخلاقی این استعفا و نتیجه گیری آخرش منجر می شود به اینکه بگویم احساس می کنم مثل یک خر نجیب توی گِلی گیر کردم که نه راه رفت دارم و نه راه برگشت !

  • گلی

بی عنوان

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

راستش این است که یک روز بیدار می شوم و می بینم هیچ چیز سر جایش نیست..."دوست داشتنت" گذاشته و رفته...



 b-complex.blog.ir
  • گلی

عجیب حوصله ام از غم تو سر رفته !

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

برای فراموش کردن آدم ها قرار نیست کار خاصی کنید ، فقط بشینید یک جا و یک خصوصیت اخلاقی بدی که دارد و خیلی اذیتتان می کرد را برای  خودتان هر روز یادآوری کنید . یک روز هم بلند می شوید و می بینید فراموشش که کردید ،  هیچ  حتی ازش متنفر شدید !




پ ن : عنوان حسین زحمتکش


  • گلی

اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۲ ق.ظ

آقای خامنه ای یک کتابی هم دارد به اسم من و کتاب . بعد من هر سال حداقل یکبار این کتاب را می خوانم فقط برای اینکه هر سال برایم یادآوری شود که چه کتابی هایی را خوانده ام و چه کتاب هایی را نه ! با آقای خامنه ای اختلاف سلیقه ی چندانی نداریم فقط در مورد یک نویسنده ی ایرانی که آنهم کسی نیست جز احمد محمود ! آقای خامنه ای از کتاب زمین سوخته و مدار صفر درجه اش انگار دل خوشی ندارد جالب اینجاست من هر وقت به این قسمت "من و کتاب " می رسم سریع ازش رد می شوم که ته دلم خالی نشود از اینهمه عشقی که به احمد محمود دارم !

ولی انصافا آقای خامنه ای آدم کتاب خوان حرفه ایی است ها ، این را مقایسه کنید با یک مشت آدم کتاب نخوان آنهم در حوزه ادبیات . یعنی ملتی که هی جشن فلان نویسنده را می گیرند و برایش نمی دانم تقدیر می کنند آنهم مثلا در حوزه ادبیات و نمی دانم چی چی . خیلی دلم می خواهد بدانم دقیقا معیارشان برای این انتخاب ها دقیقا چی هست و دقیقا توی آن مغزهای فندقیشان چی می گذرد که همچین جشن هایی می گیرند .

یک وقت هایی خیلی دلم می خواهد بدانم مثلا نظر آقای خامنه ایی درباره فلان کتاب چی هست ؟ یعنی اینقدر برایم مهم است که دلم می خواهد برایش یک لیست بلند بالا بنویسم بعد به آدرس پستیشان بفرستم و ازش بپرسم  که به نظرتان این کتاب ها چطور هستند ؟

یک چیز جالب تر هم که درمورد کتاب توی ایران وجود دارد این است ، که کلا از کتاب خواندن مردم می ترسند ، منظورم این است که خیلی ها در حوزه ادبیات مخصوصا آن هایی که رگه هایی از مذهبی بودن را دارند خیال می کنند اگر مثلا فلان کتاب را ملت بخوانند از راه به در می شوند و بخاطر همین حاضر هستند ملت از فلان نویسنده ی ایرانی که اسم نویسنده برای قد و قواره ش زیادی هم هست کتاب بخوانند ولی از یک کتاب خارجی که شاید فقط یک هزارم کتابش مشکل داشته باشد و بقیه اش عالی است نخوانند حالا این تفکر را مقایسه کنید با تفکر آقای خامنه ایی که چقدر قشنگ کتاب ها را بررسی می کنند ، قشنگ یادم هست یکبار که همین کتاب من و کتاب را می خواندم آقای خامنه ایی از یک کتابی اسم برد که این کتاب را خوانده اند و کتاب قشنگی است و بخوانید و از این جور حرف ها بعد وقتی من اسم کتاب را شنیدم چند بار از خودم پرسیدم واقعا آقای خامنه ایی این کتاب را خوانده اند ؟ یعنی چشمهایم داشت از حدقه می زد بیرون . نه اینکه حالا کتاب خیلی وضع وحشتناکی داشته باشد نه ولی اگر مثلا بسیج و انجمن اسلامی قرار بود معرفی کتاب بگذارند اسم این کتاب جز موارد منکراتی بود که حتی نمی شد اسمش را برد چه برسد به توصیه خواندنش !


خلاصه اینکه یک وقت هایی توی این کشور که هیچ چیزش سر جایش نیست ، حداقل به داشتن یک رهبر کتاب خوان دلگرم می شوم .

  • گلی

بی عنوان

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۲ ب.ظ

احساس می کنم ، خیلی وقت است که  روی یک  مدار صفر درجه می چرخم !

  • گلی

نگاه کردم ، دیدم انگار دوستت دارم !

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ

بی دل و خسته در این شهرم و دل داری نیست

غم دل با که توان گفت که غم خواری نیست

رو مداوای خود ای دل بکن از جای دگر

کاندر این شهر طبیبِ دل بیماری نیست!



همای شیرازی


  • گلی
چند روز پیش داشتم فیلم Adult World را می دیدم ، نقش اولش یک دختر بود که فکر می کرد شاعر خوبی است ، که البته نبود . بعد از کلی این در و آن در زدن ،دخترک بالاخره ، شاعر مورد علاقه اش را راضی می کند که شاگردش شود یا یکجورایی دستیارش . توی یک سکانسی که آقای شاعر در کالج دارد تدریس می کند ، دخترک هم آنجاست و آقای شاعر ازش می خواهد که یک شعر را بخواند . منظورم این است که دختر جوان به عنوان دستیار همه جا همراه جناب شاعر است . 
بقیه ی ماجرا فیلم هم اصلا مهم نیست ، چیزی که مهم است و دلیل نوشتن این پست شد این هست که چرا توی ایران همچین چیزی نیست ! یعنی چرا توی ایران وقتی مثلا تو می خواهی یک کتاب نوجوان بنویسی چرا هیچ نویسنده ی وقتش آزاد نیست که تو برایش کارهایت را بفرستی و او هم سر حوصله و پا به پای تو بیاید که کارت تمام شود ! حالا خانه نویسنده و شاعر رفتن هم پیش کش.
 می خواهم بدانم چرا هیچ کس نیست که قد یک ایمیل گرفتن و حداکثر نیم ساعت خواندن یک نوشته ، برای من وقت داشته باشد همین .
  • گلی

تو خوشی بی من . من خوشم بی تو ؟؟؟؟؟؟؟؟

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ب.ظ

حسین زحمتکش هم این مدلی ابراز همدردی کرده با ما که :



" او " استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت



گفتم : نرو !بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت


گفتم که صد شماره بمان تا ببینمت

یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت


گفتم که " بی " تو هیچم و "او " گفت بی نه "با "

در بیت ٍ آخرین غزلم  دست برد و رفت


یعنی به قدر چای هم ارزش ....؟ نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت




  • گلی

او

جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۳ ب.ظ
می گویند موسیقی مسخ می کند آدم را ، دیوانه ، مجنون . دیشب دیوانه شدم از این آهنگ بی کلام .  ثانیه به ثانیه ش به تو فکر کردم . تو انگار همه جایی بین آهنگ های بی کلام ، بین صفحات کتاب ها ، بین آدمها ، بین صفر و یک های مجازی ، بین صداها ، بین نگاه ها ، بین تصویرها و عکس ها !







پ ن :وب قشنگی است دیشب تا دیر موقع داشتم ، صفحاتش را ورق می زدم و کیف می کردم از همه چیزش . فقط حیف که جایی پیدا نشد برای کامنت گذاشتن و تشکر کردن !
  • گلی

خیالش هم قشنگ است (:

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ب.ظ

پنل مدیریت بیان یک ابزار جالب دارد که تو می توانی آن متن هایی که از وبت کپی می کنند را ببینی ( خیلی چیز جالبی است نه ) یک روز که داشتم بیان را بالا پایین می کردم کشفش کردم ، و کشف کردم که یک کاربر این پست را دقیقا کپی کرده ، توی آن روز اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود : که واقعا کل متن به چه دردش می خورد که کپی کرده ؟  تا اینکه امروز یک نفر از طریق این آدرس وارد صفحه بلاگم شد ، رضا امیرخانی آمده بود و پست هایی که بهش حتی یک کوچولو  ربط داشته را توی وبش گذاشته . کار با نمکی است ، چون معمولا نویسنده هایی که سایت دارند فقط نوشته های کله گنده ها را توی وب سایتشان می گذارند ! بعد رسیدم به این پست که رضا امیرخانی این را هم توی وبش گذاشته بعد یکهو ذهن خیال پردازم شروع کرد به خیال بافی که ....

کتاب نوجوان چارلی و کارخانه شکلات سازی را خوانده اید داستان جالبی دارد صاحب کارخانه شکلات سازی معروف شهر یک روز بعد از کلی بی خبری در تمام روزنامه کثیرالانتشار خبر  می زند که قرار است درب کارخانه را به روی پنج بچه خوش شانس شهر باز کند تا کیف دنیا را ببرند به شرط اینکه بچه ها بلیط ورودشان را از درون شکلات ها بیایند و هر کس بلیط های ورود را تا یک تاریخ خاص پیدا کردند می تواند وارد کارخانه شکلات سازی شوند !

بعد یکهو ذهن خیال پردازم شروع کرد به خیال بافی که رضا امیرخانی توی یک سال این کار را انجام بدهد یعنی بیاید یکسری از نوشته ها را توی وبش بگذارد ، بعد مثلا یک روز توی یکی از خبرگزاری ها بگوید که هرکس توی وب سایت امیرخانی نوشته اش قرار داده شده ، قرار است رضا امیرخانی این ها را شاگرد خودش کند و برایشان کلاس نویسندگی بگذارد !


فانتزی جالبی است نه ؟ دقیقا عین خارجکی ها (:

  • گلی