آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

وقتی به تو برسم

دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۵۰ ب.ظ

استاد داستان‌نویسی‌مان گفت شما نسبت به شخصیت‌هایی که خلق می‌کنید مسئولید. بی‌جهت شخصیتی خلق نکنید و در دنیای داستان‌ها رهایش نکنید؛ چون یک روز همین شخصیت در دنیای داستان‌نویسی رهایتان نمی کند و فلجتان می‌کند.

اصلاً فکرش را هم نمی کردم که شخصیت‌هایی که خلق کردم یک روز بی‌هوا خفتم کنند و خواب و خوراک را از من بگیرند. هر کدامشان می‌خواهد زودتر وارد دنیای واقعی شوند و خودشان را به همه نشان بدهند. من از پس دعواهایشان توی سرم بر نمی‌آیم برای همین یک روز داستان ورده را می‌نویسم و یک روز داستان پسر پیکسلی را. راستش را بخواهید هیچ‌کدامشان هم از من راضی نیستند. چون خالق فس فسویی هستم و آنها دلشان زنده‌شدن در دنیای واقعی را می‌خواهد. ورده دلش می‌خواهد زودتر عضو محافظان خلیفه شود و ترانه دوست دارد بالاخره راز پسر پیکسلی را برملا کند. هر دویشان عجولند و لجباز و ذهن من خسته از جاروجنجال هرشبی این دو.  
بالاخره امشب تصمیمم را گرفتم. برخلاف میل باطنی‌ام تصمیم دارم امشب دست ورده را بگیرم و برایش توضیح بدهم قصه‌اش نیاز به زمان دارد برای نوشتن. باید به من فرصت بدهد که بتوانم درست‌درمان درباره‌ش تحقیق کنم. باید برایش توضیح بدهم اگر بخواهم به همین شکل سراغش بروم ممکن است شخصیت ضعیف و لاجونی شود در دنیای قصه‌ها. او که دلش نمی‌خواهد جلوی جابر و حیان کم بیاورد نه. پس باید به من وقت بدهد. زمان بدهد که در فرصت مناسب‌تری قصۀ زندگی‌ش را خلق کنم.
و اما ترانه این دختر ساده و دوست‌داشتنی قصه‌م باید برای همۀ ترس‌ها و اضطراب‌هایش راه چاره‌ای پیدا کنم. باید هر چه سریع‌تر او را از اینهمه رنج و غصه خلاص کنم باید تا دیر نشده برسانمش به بالای قله. بنشیند روی آن صخرۀ  بزرگ و با دلی آسوده و خیالی راحت به آدم‌ها نگاه کند.  باید تا دیر نشده این لذت دوست‌داشتنی را در جانش بنشانم تا از فکر پسرک نجاتش دهم.

  • گلی