آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تف بهت دنیا !

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ

این روزها هم یک جوری از آدم ها کنده می شوم ، که انگار از روز اول نبودند !

  • گلی

اون از وضع مملکت داریمون اینهم از علممون !

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

یک روز هم علم آنقدر پیشرفت می کند ، که یک نرم افزار طراحی  کنند  (که اتفاقا زبان فارسی را هم ساپورت می کند) که یک فایل پی دی اف بهش می دهید و از انطرف یک فایل ورد خوشگل و مرتب و تر وتمیز تحویلت می دهد تا مجبور نباشی از  ساعت ۸ صبح تا ۱۲ بنشیند به ویرایش فایلی که از PDF به WORD تبدیلش کردید مثلا . تازه بعد از چهار ساعت متمادی توانستید از آن ۳۶ صفحه فقط شش صفحه را ویرایش کنید .

و درپایان گله دارم از دوستان عزیزی که مثلا با کلی زحمت و رنج یک مقاله می نویسند ولی فقط فایل PDF را برای دانلود قرار می دهند ، آخر برادر من ، توی بلاد کفر می آیند سیستم عامل می نویسند  آنهم OPEN SOURCE  بعد تو خیلی سختت است که مثلا فایل ورد مقاله ات را بگذاری . فکر کنم یک کوچولو فقط یک کوچولو اخلاق IT داشته باشیم بد نیست البته من قبلش تشکر ویژه دارم بخاطر همان مقاله عالیت ولی خب اگر وردش هم بود که نور علی نور می شد .

  • گلی

خیالم به سرش زده

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۹ ب.ظ

استاد موقع درس دادن از مولوی ، وسط کلاس می ایستد و می گوید : خب بنظرم وقتشه الان یه تعریفی از  عشق داشته باشیم و زل می زند به سه دانشجویش .
همکلاسی کناریم شروع می کند از عشق گفتن ، عشق را وصل می کند به فلسفه و بعد عرفان و حتی به خود شناسی ! من از خودم می پرسم عشق و فلسفه ؟ و بعد با خنده به استاد می گویم : یه معنی ساده تر داره عشق ،هروقت  یکی رو دیدی و هی قلبت شروع می کنه به تپیدن این یعنی عشق استاد ، عشق اینهمه مقدمه چینی نمی خواد دیگه !
استاد شروع می کند به تفسیر هر دوجمله من حواسم را می دهم پی شعر مولوی که ای طبیب جمله علت های ما و خیالم می رود سمت کسی که توی  شعرها بود و زیر درخت بهارنج در یک عصر پاییزی . خیالم کار خودش را می کند و مرا به خاطرات نمی دانم چند سال و چند روز پیش می کشاند .  مرا می برد به آن دورها دستت را می گیرد و با خودش می آورد و کنارم روی کلاس درس می نشاند .نگاهت می کنم چشمهایت هنوز هم همان مدلی مشکی است و براق  اما خنده هایت یک چیزی کم دارد ، به گمانم رگه هایی از خستگی توی خنده هایت هست .
به چشمهایت زل می زنم ، انگار که بخواهم یک چیزی شبیه دوست داشتن را  که نمی دانم کی گمش کردم و کجا- را توی چشمهایت پیدا کنم اما تو می خندی و سرت را آرام پایین می اندازی . حرف های استاد را نمی شنوم فقط می بینم عرض دو متر از کلاس را بالا و پایین می کند و گاهی نیم نگاهی هم به من می اندازد که حواسم پی دست ها و کاغذ توی دستت است که داری باهاش ور می روی . نگاهم را که از دست هایت می گیرم به استاد که نگاه می کنم می بینم با یک نگاه شاید ملامت گر یا حتی  ترحم انگیز به من زل زده . نگاهمان که بهم گره می خورد ، می رود پای وایت بردش و مثلث فلاسفه را می کشد . اما تو کارِدستت را نشانم می دهی و خیلی ریز می گویی : خوشگل شده ؟ کاغذ را که توی دستمم می گیرم ، کسی شبیه تو را می بینم که انگار خسته است و سرش را توی شکمش جمع کرده ! خودکارم را بر می دارم جایی که چشم ها جا خوش کرده را وارسی می کنم  و بعد دقیقا زیر دوچشم یک لبخند می کشم و می گویم این مدلی خوشگلتر می شوی .

 و من فکر می کنم زندگی شاید همین است خیال یک نفر کنار تو .

  • گلی

خوش باش آقا !

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

خوش به حال شما ها که می روید توی روضه هایش می نشیند ، باهاش حرف می زنید ، درد دل می کنید بعد وسط همان حرف های در گوشی و خصوصی ، با دست های خودش ، حاجاتتان را توی دستهایتان می گذارد . ما که سالهاست احساس می کنیم ، رویش را برایمان آنوری کرده و حتی  جز عضوهای علی البدل روضه هایش هم نیستیم ، چه برسد به اینکه بخواهد به حرفهایمان هم گوش بدهد !


مثل این مثلا

  • گلی

البته این تعریف فقط مختص بعضی هاشون هست ها

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ

یه وقتایی عجیب به این دهه هفتادی ها حسودیم میشه مثلا یکیشون نوشته :


یه شکل خاصی از حسودی هست که خیلی دردناکه. اونم وقتی که یکی دیگه خوشحالش می‌کنه. خوشحالی که خوشحاله. ولی خودخواهانه، یه چیزی قلبتو می‌چِلونه که: "کاش من خوشحالت می‌کردم اینطوری." و هم‌زمان از خودت بدت میاد که حسودیت شده به اونی که خوشحالش کرده. این یعنی نمی‌خوای خوشحال باشه؟ ولی تو حاضری زندگی‌تو بدی که خوشحال باشه.. +



+ یه مدل خیلی خوبی اینو نوشته ، اینقدر خوب که هی با خودت فکرمی کنی ، چقدر فکر کرده به این مدلی فکر کردن ؟ چقدر طول کشید که به این نتیجه قشنگ برسه و حتی  به این فرم قشنگ نوشتن برسه ؟ هیچی دیگه بعضی هاشون نابغه هستن خلاصه !

  • گلی

اثیری یا لکاته ؟

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ق.ظ

مرد ایرانی، زن را دو جور بیشتر نمی‌تواند ببیند؛ یا اثیری یا لکاته. یا دور و دست‌نیافتنی و خیال‌انگیز و الهام‌بخشِ هنر و لایق عشق، یا زمینی و دم دست و مصرف‌شدنی و پیش پا افتاده. و من فکر می‌کردم که کدامم. اثیری که نیستم. لابد لکاته. پرسیدم: «برای تو من چی هستم؟» خندیدی.*



پ ن : یک وقت هایی هم با خودم فکر می کنم ، کاش سال ۸۸ را کلا از تاریخ و تقویم ایران پاک کنند ، مثلا توی هیچ تقویم کشوری سال ۸۸ نبود یعنی دقیقا سال ۸۷ که تمام می شد ، می پریدیم سال ۸۹ . هر کی هم ازمان پرسید  چرا کشور شما این مدلی است ؟ چرا بعد ۸۷ پریدید ۸۹ ؟ می گویم بسکه نحس بود برای کشورمان ، برای هرکدام از مردم هم نحسیش را یکجوری نشان داد .


*متن اولی از این صفحه برداشته شده ، چه داستان خوبی هست  این داستان ، حالا کاری به محتوایش ندارم ولی در کل فرم نوشتنش خیلی خوب بود .


  • گلی

کلا داره توی این کشور استعدادم هدر میره :D

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۳ ب.ظ

همه چیز از رفتن کسی شروع شد

که ماندن را

بلد نبود .......!




پ ن : این شعر زیبا و فاخر و از دل برخواسته رو  کنار شعر مهدی اشرفی : همه چیز از گرفتن دست کسی شروع شد که دست نداشت ! نوشتم . خدایی من شاعرترم یا مهدی اشرفی؟  اصلا شعرش نه مفهوم داشت و حتی نه سر داشت نه ته . جالبیش اینجاست  کتاب مهدی اشرفی چاپ  پنجمش هست ، کلا خدا شانس بده والا  !

  • گلی

گریه بر هر درد بی خنده ، خطاست !

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

از بین کتابهایی که سفارش دادم ، کتاب "  تاجیک هیولایی که بی صدا گریه کرد بلند خندید "  هم بود . کتاب را به دو دلیل خریدم یکی تبلیغ کتاب توسط دوست های نویسنده و دومی فقط بخاطر اینکه دلم می خواست ، رمان نوجوان ایرانی بیشتر بخوانم . اولش خیال می کردم ، اینهمه تعریف اینجا و آنجایی که راه انداخته اند طبق معمول بیشتر برای دوستی با آقای نویسنده است و مثل همیشه ما ایرانی ها چون دوستمان یک کتابی چاپ کرده عزممان را جزم می کنیم ، که کتاب بفروشد حالا مهم نیست این کتاب خوب است یا نه و صرفا چون دوستمان است پس باید فروش برود و این مهمترین هدف ما ایرانی ها در تبلیغ هایمان است ولی با کمال تعجب دیدم که این کتاب ، کتاب خیلی خیلی جالبی بود .

کلمات و ترکیبات کتاب خیلی نو  است و خیلی زمخت و بی ریخت مثل خیلی از کتاب های دیگر نیست و این برگ برنده ی کتاب است حداقل برای منی که دلم ترکیبات جدید می خواهد این کتاب خیلی خوب بود .

کتاب یک کوچولو تم فلسفی دارد و این هم از جذابیت های کتاب است خب شاید این هم بخاطر فلسفه خواندن جناب نویسنده است .

خب این هم بخش های از کتاب که من دوست داشتم :


::: خورشید هر لحظه از روز ، داستانی برای گفتن دارد ، اما دردناک ترین و سنگین ترین قصه ها را دم غروب تعریف می کند . ماجرای زیباترین روز عالم . چند لحظه بیشتر طول نمی کشد فقط چند دقیقه . اگر طولانی بود کسی طاقت نمی آورد و دل آدم مچاله می شد .

.....

اما خدا مهربان است . خدا هوای دل ما را دارد و نمی گذارد مچاله شود ، همین که شرمنده می شویم و هنوز حتی گریه مان هم نگرفته ، همه ی گناهان ما را می بخشد و همه جا را خنک و سبک می کند و شب را با ماه و ستاره هایش می فرستد تا قلب ها امیدوار و آرام شوند .


::: من یک چیزی درباره ی چشم ها فهمیده ام . اگر به آن ها بگویید فلان چیز را نبین ، حتما می بینید . هیچ وقت با چشم هایتان درباره ندیدن چیزی صحبت  نکنید اگر خواستید چیزی را نبینید بدون اینکه با چشم هایتان صحبت خاصی داشته باشید فقط پلک هایتان را روی هم بگذارید و ببندیشان .


::: پس کی آن اول مهری می آید که در آن همه ی بچه ها وسایل شان نو نو است ؟


::: بغض راه گلویم را بسته بود یاد تو افتادم یاد لبخندها و مهربانی های تو یادم آمد چطور با همین چادر ، فصل ها را برایم عوض کردی هر وقت هوا سرد بود و برف بود و زمستان چادرت را روی سرم می کشیدی و برایم همه جا تابستان می شد . هر وقت آفتاب روی سرم می تابید و توی ایستگاه اتوبوس کله ام داشت می پخت ، سایه چادر تو برایم بهار بود .

مامان جان تو از همه قشنگ تری من را ببخش به امید آنکه با همان چادر خاکم کنند .



تاجیک هیولایی که بی صدا گریه کرد بلند خندید | حمید حاجی میرزایی |  نشر چکه



  • گلی

اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

 اگه کسی رو دوست دارید ولی نمی تونید بهش بگید ، اگه از این آقایون هستید که باید کلمه ها رو با منقاش از توی دهنتون بکشن بیرون مخصوصا اگه در مورد عشق و عاشقی باشه ، اگه از این دخترهای با حجب و حیا هستید ، که دلتون می خواد خیلی غیر مستقیم و زیر پوستی به یکی بگید دوسش دارید ولی امان از همون حجب و حیا ، و کلی اما و اگرهای دیگه که مانع ابراز علاقه تون به یکی میشه . این یکی حتی می تونه پدر و مادر یا حتی دوستون هم باشه ، بهتون پیشنهاد می دم فقط کتاب " اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم "را بهش هدیه بدید . این مدلی  خیلی شیک و مجلسی حرفتون رو زدید ، تازه اگه دیدید طرف اصلا علاقه ی به این دوست داشتن نداشت ، بازم خیلی شیک و مجلسی می تونید بزنید زیرش  چرا ؟ چون شما فقط یه کتاب اونم برای ترویج کتاب خوانی هدیه دادید اون خودش ذهنش معیوب بود و به خودش گرفت بعله ...



پ ن : فقط حیف که دیر این کتاب رو کشف کردم !


  اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم  | ترجمه طوبی سادات جزایری | نشر بدون

  • گلی

من ِ عینکی

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۷ ب.ظ

خوبی عینکی بودن می دونید چیه ؟

اینکه وقتی گریه می کنن ، کسی قرمزی چشمهاشونو نمی بینه و نمی فهمن که  گریه کردن .

  • گلی