چو بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی !
نمی دانم باید غم مردم فلسطین را بخورم ، یا غم زجه های زن بحرینی را ، از داغ غم چشمهای بشار اسد و مردمش بمیرم یا کودک یمنی کفن شده ، از داغ دختران کرد مدافع سر به کوه بیابان بگذارم ، یا زنان بدون بینی افغانستان ؟ مگر یک تکه گوشت چقدر می تواند غم ببیند ولی صدای شکستنش درنیاید ها ؟ اگر می آمدی دیگر غم هیچکدام را نمی خوردم تو که باشی دیگر ....
تو که باشی دیگر کسی غمگین نیست که حالا یکی دیگر بخواهد غمش را بخورد !
همین حالا بیا ..... همین حالا که هنوز دلتنگت می شوم بین روزمرگی هایم ، همین حالا که هنوز دلم آنقدر سیاه نشده و زیر لب اسمت را صدا می زنم .... همین حالا که هنوز دلم ، دلش می خواهد یکی را از ته ته دل دوست داشته باشد !
همین سحر که بین صد فراز دعای جوشن کبیر صد مرتبه که نه ولی خیلی هایش را بدون ترس از آتش جهنم زیر لب گفتم : سبحانک یا لا اله الا الله الغوث الغوث اللهم عجل لولیک الفرج
- ۹۴/۰۴/۱۹