مرگ تدریجی یک رویا
شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ
به مادرم قول دادم که دختر سر به راهی شوم ، از همین دخترهایی که همه جا پیدا می شوند ، از همین دخترهایی که منتظرن فلانی یک نطقی کند و بعد این جا و آنجا بنشیند به نشخوار کردن حرف هایش ، همین دخترهایی که عادت کردند سر کج کنند و هی بگویند چشم ، همین دخترهایی که تمام ایده آلشان همین است که یک چیزی Hit شوند تا توی صفحه های وبلاگ ها و اینستاگرامشان هی جیغ و داد کنند ، و بلغور کنند این چیزها را !
ولی بهش قول ندادم که بعدا بتواند دخترش را بین اینهمه دختر یک شکل تشخیص دهد ! و یا حتی بتواند بعد حداکثر یک ماه دخترش را سرپا ببیند اصلا !
- ۹۴/۰۴/۲۰