آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

غمی چون کوه بر دوشم

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ

شاید ده سال دیگر ، یا حتی تا آخر همین امسال ، از کارم پشیمان شوم ولی چیزی که هست دقیقا توی آن لحظه احساس می کردم بهترین کار را انجام می دهم . آن شب یک چیزی شبیه  بغض چسبیده بود به ته گلویم ، یک بغضی که نگذاشت حرف هایم را تا ته بگویم و مجبورم کرد که سکوت کنم . وقتی داشتم توی تخت روبروی  کولر این پهلو و آن پهلو می شدم تا خوابم ببرد ، بغضم  شد اشک ! آدم وقتی بغضش اشک می شود دیگر نمی تواند هیچ حرفی بزند ، شاید برای همین بود که فکر کردم بهترین کار دنیا را انجام می دهم !

  • گلی

نظرات (۳)

انقدر سکوت کردم و بغض کردم که حس میکنم توی گلوم یه غده از حرف های نگفته و اشک های نریخته بوجود اومده...
پاسخ:
دقیقا
وقتی بغض اشک می شه ادم سبک میشه ..
گریه کردن همیشه برای من خوب بوده ..
بغض ادم را خفه می کنه ..رفیق ..
پاسخ:
آره واقعا ، بغض آدمو خفه می کنه ...
وقتی هم که بغضش داره میشه اشک ؛ یعنی آخرین لحظات ِ مقاومت ِ بغض ؛ آدم لال میشه ! به معنی واقعی کلمه لال میشه !...
پاسخ:
ای وای من ...