غمی چون کوه بر دوشم
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ
شاید ده سال دیگر ، یا حتی تا آخر همین امسال ، از کارم پشیمان شوم ولی چیزی که هست دقیقا توی آن لحظه احساس می کردم بهترین کار را انجام می دهم . آن شب یک چیزی شبیه بغض چسبیده بود به ته گلویم ، یک بغضی که نگذاشت حرف هایم را تا ته بگویم و مجبورم کرد که سکوت کنم . وقتی داشتم توی تخت روبروی کولر این پهلو و آن پهلو می شدم تا خوابم ببرد ، بغضم شد اشک ! آدم وقتی بغضش اشک می شود دیگر نمی تواند هیچ حرفی بزند ، شاید برای همین بود که فکر کردم بهترین کار دنیا را انجام می دهم !
- ۹۴/۰۶/۰۴