آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

با تو می شد مثل دیروزها خندید !

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

شما ها را نمی دانم ولی ما قدیم ها خوشحال تر بودیم ، قدیم تر که می گویم منظورم سال ۸۱ این ها هست ، آخرین سالی که دورهمی های خانوادگی را یادم هست . سال ۸۱ انگار خیلی چیزها سرجایش بود . آن موقع ها هنوز بی بی زنده بود بابا محمد بود ، دایی نجم الدین ، خاله فاطمه ، دایی حاجی هنوز زنده بودند . آن موقع ها رنگ زندگی هایمان یکجور دیگر بود ، هنوز یادم هست عید ها بی بی و بابا محمد انتظار پنج دختر و پسر شهر نشینش را می کشیدند  که همه مان توی آن روستای کوچولو دوباره دور هم جمع شویم ، هنوز چشمهای منتظر بی بی به در را یادم هست که منتظر پسر بزرگش (دایی حاجی ) بود . اینکه یکهو همه مان جمع می شدیم و ماشین هایمان توی آن حیات درندشت جا نمی شد ، کباب های دورهمی توی حیات ، نان پختن خاله ، بروبیایی آشپزی توی آشپزخانه ، مشاعره های شبانه ، بازی های اسم و فامیل ، معماهای پیچیده ی دایی نجم الدین ، باران های دانه درشت ، و از همه مهم تر دل خوشی که داشتیم . اصلا انگار سال ۸۱  ،  همین دیروز بود .

یک وقت هایی برای رفع خستگی هم که شده ،  باید خدا این لطف را در حقمان می کرد که مثلا برگردیم عقب ، دوباره مثل قدیم دور هم جمع شویم ، و بعد از یک دورهمی خانوادگی دوباره با لبخند برگردیم سمت  خانه هایمان .

  • گلی

نظرات (۳)

من هیچوقت طعم این دور همی ها رو نچشیدم . همیشه جمع هامون خلوت و هر کس سرش تو کار خودش . بخاطر کار پدرو مادرم نصف عمرمو اصلا تنها تو خونه بودم . باورت میشه از اول تابستون تا الان امروز برای بار دو یا سوم بود که  پیاده روی کردم و یکم توی خیابون راه رفتم؟ اونم برای اینکه برم فاتحه خونی برادر دوستم . خوشبحال آدمای قدیم . ما که افسردگی گرفتیم . اگه این اینترنتم نبود که دیگه پوسیده بودیم.
پاسخ:
ما از این خونواده های شلوغ پلوغ بودیم فکر کنم عید ها یه صد نفری توی خونه بابا محمد بودیم (البته با جمع عروس نوه ها و نبیره ها و ... ) خلاصه روزگاری داشتیم ):
اون موقع ها زندگی خیلی قشنگتر بود..خیلی بهتر...
پاسخ:
خیلی ....
یادش بخیر... گذشته رنگ و بوی دیگری داشت...
پاسخ:
واقعا ...