آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

جنون

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ

همه چیز از یک جمله ساده شروع شد.

وسط آنهمه درس و مشق و استرس شب امتحان، وسط یک روز کش آمده ی جمعه بود. سلف دانشگاه بسته بود، باید خودم برای نهار دست به کار می شدم. با بی حوصلگی تمام وسایل نهار را کول کردم و لخ لخ کنان سرامیک های راهروی خوابگاه را یکی یکی گز کردم تا رسیدم به آشپزخانه. بدون هیچ حرفی با کسی خودم را رساندم به گازی که ته آشپزخانه بود، هندزفری را توی گوشم چپاندم تا ادا و اصول هیچ کدام از دخترای توی آشپزخانه را نشنوم و نبینم. گذاشتم آهنگ های توی گوشی یکی بعد از دیگری ریپیت شود. بهت نگفته بودم اما هر وقت بخواهم بهت فکر کنم باید آهنگ های گوگوش را گوش دهم. هر بار که می خواند "به این زودی نگو بدرود" یاد تو می افتم ، هر بار می خواند "جاده منو فریاد می زنه" یاد تو می افتم ، هر بار می خواند، کجا گمت کردم، کجای این قصه تو یادم می آیی و خنده هایت. گوگوش داشت کدام آهنگش را می خواند که یکهو آنقدر دلم برایت تنگ شد، که بی اختیار گفتم دلم برات تنگ شده !

کی دخترک آمده بود کنارم را نمی دانم؟ فقط صدایش را شنیدم که می گفت: چقدر دلت خوشه ها، اون اصلا بهت فکرم نمی کنه!

نگاهش کردم، نگاهش را داده بود توی قابلمه یی که پیازها را تویش سرخ می کردم. توی نگاهش تحقیر بود یا دلسوزی؟ نمی دانم. هیچی نگفتم، یعنی حرفی نداشتم که بهش بگویم، داشت از طرف تو حرف هایی را می زد که شاید واقعا حقیقت داشت، یک حقیقت محض اما تلخ.


دخترک روی تختش دراز کشیده بود، که صدای مسیج آمد، ازش پرسیدم واسه تو هست یا من؟ همیشه همین مشکل را داشتیم که وقتی صدای زنگ یا مسیج می آمد از هم می پرسیدیم برای توئه یا من؟ یک مدتی هم هر دویمان شاکی شدیم خب بالاخره یکی باید صدای مسیج و زنگش را عوض کند، هیچکداممان راضی نشدیم بالاخره اینهمه پول بی زبان داده بودیم و اپل خریده بودیم ، اصلا کلاس داشت پیشفرض زنگ اپل.

برای همین کلاس ها بود که هیچکداممان راضی نشدیم زنگ گوشیمان را عوض کنیم.در عوض روزی صدهزار بار از هم می پرسیدیم برای توئه یا من. و هر صدهزار بار دخترک جواب می داد برای منه .

دخترک سرش را از زیر پتو درآورد گفت: مثل اینکه اینبار برای توئه. بعد همان طور ادا و اصول وار طور سرش را زیر پتو کرد. گوشیم را باز که می کنم ، تو هستی که برایم مسیج دادی که : خوبی ؟ زنده ایی؟ نیستی ها ؟

دوباره و سه باره نگاه ارسال کننده مسیج می کنم و هر بارش اسم توست که برایم مسیج دادی !

با پوزخند به دخترک نگاه می کنم ، صدایم را جوری بلند می کنم  که قشنگ صدایم را با وضوح کامل بشنود و بعد می گویم :چه حلال زاده است، همین الان داشتم توی آشپزخونه می گفتم دلم براش تنگ شده، چه زود مسیج داد ها !

بعد از آن روز بود که تو هر روز بودی، من با تو حرف می زدم، قبل از امتحان بعد امتحان، من برایت می گفتم که امتحانم را بد دادم تو دعوا می کردی دلداری می دادی، روحیه می دادی، امتحانم که خوب می شد قول جایزه می دادی ، شوخی می کردی ومی گفتی جایزه ات یه لپ لپ جایزه ایی! تو حتی مرا صبح های خیلی زود برای امتحان بیدار می کردی که خواب نمانم. تو آنقدر بودی که بودنت شک برانگیز بود. یکبار هم دخترک گفت : این چطور تا همین دیروز یه رویا بود یههو چی شد که اینقدر هست ؟

آنقدر زیاد بودی که خودم هم باورم شده بود، آنقدر بودی که قشنگ خوشبختی را حس کردم .

نمی دانم آخر دخترک فهمید که همه ی این مسیج ها را خودم به خودم می دادم یا نه؟






  • گلی

نظرات (۲)

  • فائزه تکلو
  • نزدیک بود اشکم دربیاد باو:(
    پاسخ:
    فدای اشکات اصلا (:
    ای بابا... تازه می خواستم خوشحال شم!! با این آخرش!
    پاسخ:
    ((: نمیرید !