آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

.

يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۶ ق.ظ

پارسال، بهمن همین موقع های سال بود. از موسسه خصوصی نمی دانم چی چی بهم زنگ زدند که بروم دفترشان که باهم بنشینیم برای به توافق رسیدن، روی چند داستان کوتاه نوجوان. رفتم نشستم پشت میزی که آنطرفش خانم کاف نشسته بود. خانم کاف عینک کائوچوبیش را روی صورتش جابه جا کرد و زل زد توی چشمهایم، که قبل از شما با فلانی صحبت کردیم و به توافق نرسیدیم، و امیدوار بود که با من به توافق برسند و همکاری خوبی با هم داشته باشیم. بعد برایم توضیح داد که داستان را فلان جور می خواهند و بهمان طور . در باب قصه های نوجوان سخنرانی را هم ایراد کرد. صحبت هایش که تمام شد گفتم مشکلی نیست می نویسم. خانم کاف پیروزمندانه لبخندی زد، خودکار قرمز روی میزش را برداشت، دور اسم تو یک خط قرمز پررنگ کشید. کاغذ را که روی میز گذاشت اسم خودم را کنار اسم تو می دیدم اما با یک مرز قرمز پررنگ.
اصلا سرنوشت من و تو از همان روز جدا شد، با یک خط قرمز خانم کاف. ته قصه ی من و تو رسید به آنجایی که کلاغ قصه که من باشم هیچ وقت به خانه اش نرسید. ته قصه من و تو رسید به یک رفت .... رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد !

  • گلی

نظرات (۳)

آدمی که رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد خیلی چیزها را از دست داده ..
.تو اما رفیق به جلو نگاه کن که خدا خودش وعده داده رسیدن به آرامش را ....
زهرا جان  مواظب حال  دلت باش ...
پاسخ:
(:
:((((
پاسخ:
):
  • واقعیت سوسک زده
  • تقصیر خانم کاف نیست, تقصیر خط های قرمز هم نیست . تقصیر قصه هایی هست که قبلا نوشته شده اند ...
    پاسخ:
    دقیقا ! مقصر امیرخانی هست که ما رو خرافاتی بار آورد (: