هر کاری هم که کنم آخرش می رسم به تو !
اوضاع خانه روی هواست. هر چیزی توی پذیرایی بوده جمع شده توی اتاق ها یا آشپزخانه. دو مبل را به ناچار توی راه پله جا داده ایم و انگار تنها مشکل خانه گلدان های من باشد آن ها را توی راه پله گذاشته اند. پذیرایی لخت لخت شده و صداهایمان تویش به شکل عجیبی می پیچد. همۀ این شلوغی ها و روی هوا بودن خانه به یک خندۀ جنوبی آقای داماد می ارزد. قرار است برای کم کردن هزینه ها، عروسی را توی خانه بگیریم. آن هم با حداکثر ۱۰۰میهمان. مامان می گوید عروسی یعنی خوش بودن، وقتی این مدلی خوش حال هستند چرا که نه؟
خیلی وقت است کتاب نخواندم، هر کتابی را که دست می گیرم، آنقدر برایم جذاب نیست که بکشاندم تا صفحۀ آخرش. فاطمه می گوید پارچه های جینی که برش داده ای پیدایش کن تا کارمان را شروع کنیم. هر چی بیشتر می گردم توی این بلبشوی خانه کمتر به نتیجه می رسم. آخر سر می روم سر وقت کتابخانه. از آدم شلخته ایی مثل من هیچ چیزی بعید نیست که تکه های پارچه را توی کتابخانه جا گذاشته باشم. می رسم به کتابهای کودک و نوجوان. دلم می رود که بی خیال پارچه و نظافت شوم و شروع کنم به خواندن حداقل یکیشان. کتاب " مقررات " را بر می دارم. برایم آنقدر جذاب است که شروع می کنم به خواندنش. هر چقدر جلوتر می روم، حسادتم به این خارجی ها بیشتر می شود: د لامصب یک کتاب نوجوان نباید اینقدر خوب باشد که؟ یعنی به ما این مدلی یاد داده اند یا این مدلی یاد گرفتیم که از کتاب نوجوان هایمان نباید اینقدر انتظار خوب بودن داشته باشیم. پس چرا این خارجی ها اینقدر خوب می نویسند؟ کتاب را تا ساعت ۱۲ شب تمام می کنم. فردا دوباره یک کتاب نوجوان دیگر دست می گیرم "وقتی به من می رسی ". این یکی هم برای خودش نمونه است. باید بروم آرایشگاه، اما بی خیالش می شوم و می نشینم به خواندن کتاب نوجوانم، بالاخره ساعت چهار هم که بروم یک وقتی خانم آرایشگر برایم جفت و جور می کند. دلم می خواهد وقتی که کتاب نوجوان می خوانم و هی ذوقش می کنم، تو هم از این لذت سهمی داشته باشی. دلم می خواهد تمام کتاب های نوجوان را به آدرس خانه تان پست کنم. راستی آدرس خانه تان عوض که نشده؟
- ۹۴/۱۲/۲۶
ویژه نامه نوروزی اش را کمی تا قسمتی تورق کرده ام. خوب است.