مادام بوکتا
پروسۀ پایان نامه نوشتن ما، از ماه مبارک کلا تعطیل شد. بعد هر وقت یاد موضوع پایان نامه می افتادم هزار بار با خودم می گفتم: آخر احمق جان موضوع قحط بود تا موضوع به این سختی؟ حالا موضوع به کنار، مجبور بودی چهار تا نویسنده انتخاب کنی؟ خب پدرت خوب، مادرت با دوتا نویسنده هم میشد کار کرد، نمیشد؟
خلاصه در این مدت انواع فحش بود که بارِ خودمان کردیم. ولی خب با فحش که پایان نامۀ آدم جلو نمیرود، میرود؟ چهارشنبه سری به کتابخانۀ جناب حافظ جان زدیم، شاید محیط عرفانی آنجا گره از این پایان نامۀ طلسم شده باز کند. وقتی بین قفسههای کتاب میگشتم چشمم خورد به کتاب "جشن نامۀ دکتر سیمین دانشور". این کتاب را همراه چند کتاب دیگر برداشتم که توی کتابخانه نگاهش بندازم، ولی راستش را بخواهید آنقدر این کتاب خوب بود که کلِ زمان توی کتابخانه را صرف همین کتاب کردم. صد صفحۀ اول کتاب نوشتههای آشنایان و دوستان و نزدیکان خانم سیمین دانشور دربارۀ اوست. اصلا یک مدل خوبی است این صد صفحه که دلت می خواهد، یک ماشین زمان داشته باشی که بلند شوی بروی زمان جوانی های سیمین دانشور و توی جلسه های داستانی اش که خیلی وقت ها توی خانهاش برگزار میشد بنشینی و لم بدهی کنار همان بخاری کنج خانهاش و به حرفهای آرام سیمین و حتی موضعهای داغ جلال آل احمد که نصف عمرش در حالت عصبانیت بود گوش بدهی.
حتی دلت لک می زند برای کلاسهای دانشکده هنر که مثلا یک یا دو واحد درس اختیاری بچههای باستان شناسی را برداری، فقط به صرف اینکه استادت سیمین دانشور باشد. و غش و ضعف کنی از اینکه خانم دانشور "بچه جان" صدایت بزند و حتی موقع استراحت به مدل سیگار کشیدنش نگاه کنی.
نمیدانم مدل کتاب خوانیتان، چه مدلی است و چه سبک کتابی را می پسندید ولی برای من این کتاب آنقدر خوب بود، که از وقتی خواندمش با خودم گفتم سختی موضوع پایان نامه به همین یک کتابی که باعث شد بخوانم می ارزد.
پ ن: صفحۀ عروض، بخش اولش نوشته شد(:
- ۹۵/۰۵/۲۳