مصطفی مستور
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ب.ظ
با خودم فکر کردم کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و میشد رفت پشت آن ایستاد.
کاش دنیا در خروجی داشت که میشد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بیخیالی محض، دستها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و قهوه خورد.
کاش میشد دنیا را، منظورم این است همه دنیا را، همه دنیا را با ستارهها و کهکشانها و آسمانها و زمینهایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.
پ ن: فکر کنم دقیقا توی حال ِ الان مستور گیر کردم.
::: رساله درباره نادر فارابی | مصطفی مستور | نشر چشمه
- ۹۵/۰۷/۲۸