یعنی خواب نیستم؟؟
امروز یک چیز عجیب و شگفت انگیز دیدم. بعد از کلاسم تقریبا سه کوچه پایین تر از خونمون یک ماشین رو دیدم که سبزی میفروخت. قیمتش مناسب بود بیست کیلو خریدم. بعد موقعی که خواستم بیارمش خونه، دیدم، جدی جدی اصلا از توان من بیرون هست که بیست کیلو سبزی رو حمل کنم. حتی آقای سبزی فروش گفت: این سبزی قد وزن خودت هست اصلا بی خیال شو که خودت ببریش. بعد اون یکی همکارش گفت: خونتون کجاست؟ گفتم سه کوچه بالاتر، گفت دقیقا کجای کوچه، گفتم وسط کوچه! بعد گفت خوب تو برو من با یه پراید سفید میارمش تا دم کوچه!
من تشکر کردم. و اومدم. تقریبا یه صدمتر راه رفتم دیدم صدای نفس های کسی از پشت سرم میاد، دیدم دو تا آقاهه بیست کیلو سبزی رو توی یه کیسه بزرگ کردن با هم میارن. وقتی نگاهشون کردم، معذب شدم. همون همکاره گفت: بی خیال، تو جلوتر برو ما میاریمش.
خولاصه دو تا آقاهه بدون ماشین سبزی ها رو آوردن، تا دم در خونمون. طفلی اصلا ماشین نداشت، فقط برای اینکه من معذب نشم گفت: با ماشین میارمش.
الان توی یک شوک عجیبم. باور کنید خیلی وقت بود اینهمه جوانمردی رو یکجا ندیده بودم.
- ۹۵/۰۸/۱۶