کادو تولد زورکی و حواشی آن.
پنجشنبهها، توی یکی از کتابفروشیهای شیراز انجمن شعر برگزار میشه که هروقت فرصت بشه میرم. بعد اون سری یکی از بچهها گفت: زهرا، شیرینی تولدت رو ندادی ها. اولین فرصت اومدی انجمن باید شیرینی بیاری.
دیروز برای اولین بار در سال۱۳۹۷ تصمیم گرفتم برم انجمن و با خودم شیرینی گرفتم بردم.
از اونجایی که ما توی انجمن فقط برای خوراکیها میریم و شعر بهونه است. همه با دیدن جعبۀ شیرینی کلی ذوق زده شدند و جالب اینجا بود یکی از خانمهای دیگه هم شیرینی آورده بود. و در کل قند تو دل ملت آب شده بود با دیدن اونهمه خوراکی. اون یکی خانم به مناسبت اعیاد شعبانیه شیرینی آورده بودند.
خب همه میپرسیدن دلیل شیرینی تو چی زهرا؟ یکی گفت: نتیجۀ دکتری. (عمراً با اون رتبۀ من دکترا قبول شم).
یکی گفت: حتماً کتاب جدید چاپ کردی؟ (از من شیرازی توقع نداشته باشید حالا حالاها کتاب جدید داشته باشم).
تا اینکه گفتم تولدم بوده. استاد طاء گفتن پس باید کادو هم بهتون بدیم. منم دیدم تا تنور داغه، نونم رو بچسبونم پس گفتم: لطفاً برای من مجموعۀ اشعار حسین منزوی رو بگیرید. استاد طاء گفت اون گرونه خانم محمدی من تنهایی که نمیتونم. بعد رو کرد به بچهها گفت: خب یالا بیاید دنگی براشون کتاب حسین منزوی بگیریم. طفلی آقای گاف تازه رسیده بود، بهش شیرینی اعیاد شعبانیه رو تعارف کردند توی دستش بود که یهو گفت: دلامصبها من تازه رسیدم، میخواید ازم پول بگیرید. اصلاً من شیرینی نمیخوام.
زهرا رو میکنه به دوستش میگه: شیرینی رو تف کن، پولیه انگار.
یعنی مرده بودیم از خنده. طفلی یه پسری برای اولین بار اومده بود انجمن همچین چپری نگاهمون میکرد مطمئنم با خودش گفته: خدایا اینا دیونهاند.
هیچی خلاصه با کلی چونه زدن بچهها دنگهاشون رو دادند. استاد طاء میگه بابا زشته تو رو خدا، حداقل جلوی خانم محمدی اینطوری دنگ ندید، بعداً باهم حساب میکنم. با کلی پررویی به استاد میگم: اشکال نداره استاد، بذار راحت باشند اگر لازمه، حتی شماره کارت بدم بچهها. طفلی استاد طاء چشماش چهارتا شده بود.
دیگه در آخر کتاب حسین منزوی رو خریدند و تقدیم من کردند.
آخر سر رفتم به بچههای کتابفروشی شیرینی تعارف کردم، آقای میم گفت: حالا چون تولدته بیا یه کتاب بردار به عنوان کادو. بهش میگم هر کتابی؟ گفت هرکتابی. دیدم فرصت خوبیه، بهش گفتم پس اجازه بدید من یه مشورتی با بچهها کنم. رفتم توی حیاط پیش بچههای انجمن، که آقای میم میخواد بهم کادو بده، چه کتابی بردارم. یه کتابی بگید بالای صدتومن باشه که اساساً بچسبه بهم. هرکس یه چیزی گفت: همه رقمهای بالای صد. آخرش آتش بدون دود رو برداشتم.
رفتم مثل خوشحالها مجموعۀ کامل کتاب رو برداشتم. اومدم به بچه ها نشون دادم. همه کفشون برید، واقعاً بهت این رو هدیه داد. این که خیلی گرونه!!
بهشون گفتم: خب خودش گفت. کلاً از تعجب شاخشون دراومده بود. همه هم میگفتند ما از این به بعد همینجا تولد میگیریم.
خلاصه دیشب کلی کادو تولد گرون گرون گیرم اومد. بعد از چند روز خیلی زشت، دیروز خوش گذشت و از ته دل خندیدم واقعاً. انشالله نصیب شما بشه همچین کادوهایی.
پ ن: بعد از نوشتن این پست به این نتیجه رسیدم من نمیتونم مثل دلژین خوشمزه ماجراها رو تعریف کنم. بعد از این، این مدل پست ها رو با مریم هماهنگ میکنم که چطوری بنویسمشون والا.
- ۹۷/۰۲/۰۷