دروغ بود همهٔ حرفهاش.
يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۳:۴۰ ق.ظ
رفتم توی مطب اون خانم روانشناس.
روبهروم نشست و ازم پرسید:
میتونم کمکت کنم؟
گفتم: یه سری حرفها توی دلم هست که نمیتونم به هیچکس بگمش؛ نه به پدرم، نه مادرم، نه خواهرم، نه برادرم و نه صمیمیترین دوستم.
حرفهام رو نصفونیمه به آدمهایی گفتم که منو نمیشناسند.
هیچ انتظاری ازتون ندارم جز اینکه به همهٔ حرفهام گوش بدید و فقط آخرش بهم بگید تموم میشه این روزها.
نشستم روبهروش و از اول اولش براش گفتم.
حرفهام که تموم شد یه لبخند خرکی بهم زد و گفت: تموم میشه این روزها.
از اون روزی که از مطبش زدم بیرون یه هفته، گذشته. اما من هر روز از خودم میپرسم: چرا تموم نمیشه پس؟!
- ۹۷/۰۲/۳۰