آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

مثل همون شوروحال بچگی‌هام

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۶ ق.ظ
بچگی‌هام یه سری از کارتون‌ها رو خیلی دوست داشتم و دلم می‌خواست دنبالشون کنم؛ ولی از اون‌جا که صداوسیمای محترم برای پخش کارتون‌ها از هیچ الگوریتم مشخصی پیروی نمی‌کرد من مجبور می‌شدم کل هفته و کل روز رو جلو تلویزیون بشینم، ببینم آخرش کی کارتون دوست‌داشتنیم پخش می‌شه. حالا شده حکایت این روزهام که زل می‌زنم به صفحۀ بروز شده‌های وبلاگ ببینم کی اون وبلاگه به‌روز می‌شه و قراره صاحبش چی بنویسه  و مطلب بعدیش چیه، دربارۀ چیه و از این حرف‌ها.
دقیقاُ شبیه این سریال‌های نود قسمتی که هرشب پخش می‌شه و تو در تمام طول روز به قسمت بعدیش فکر می‌کنی که شخصیت‌های قصه امشب قراره چکار کنند و چه بلایی سرشون میاد.


  • گلی

نظرات (۱۲)

:)
پاسخ:
(:
اسیر میشیم در واقع!
پاسخ:
آره واقعاً.
  • معلوم الحال
  • ینی این وبلاگا کیا میتونن باشن؟ :)
    پاسخ:
    سؤال خوبیه.
    هر کی درست حدس زد جایزه داره (:
  • معلوم الحال
  • نمیشه به طراح سوال هم جایزه بدین؟ :) بالاخره فسفر سوزوندم د:
    پاسخ:
    ((:

    چرا طرح سؤالتون واقعاً جایزه داره.

    خب طراح سؤال دوست داره جایزه‌اش چی باشه؟
  • معلوم الحال
  • از اون قرآن رنگیا :)

    پاسخ:
    باشه. 
    آدرستون رو برام بذارید تا یکیش رو براتون بفرستم. 
    فقط بگو چه رنگیش رو دوست دارید (:
  • درخت بلوط
  • خب به ما هم بگو.
    وبلاگی که زود به زود به روز بشه غنمیته
    پاسخ:
    از بس آدم حسودیم، وبلاگ‌های دوست‌داشتنیم رو حتی با کسی شریک نمی‌شم.
    خودتون برید برای خودتون از این وبلاگ‌ها پیدا کنید :|


    پ ن: دیشب داشتم پست آخریت رو می خوندم، داشتم به این فکر می کردم که قیافه‌ات رو حتی یادم نمونده:|  تا این حد نیستی‌ها (:
    چه بامزه :)
    پاسخ:
    انتظار چیز بامزه‌ایی نیست ولی (:
    همون وبلاگی که تعطیل کرد.
    جایزمو بدید به معلوم الحال
    پاسخ:
    اون وبلاگی که تعطیل شد، یکی از اون وبلاگ‌هایی بود که هروقت چراغش روشن می‌شد من بدوبدو می‌خوندمش  حتی اگر حالم در حد مرگ بد بود و وقتی دیشب دیدم حذف شده قد یه دنیا ناراحت شدم.
    وبلاگی بود که انگار ذهن منو می‌خوند و حتی در حد یه خط از اون پست‌های بلندش حرف دل من رو می‌زد و انگار داشت بهم یه چیزی رو تلنگر می‌زد.
    کاش یه بار دیگه شورحال نوشتنش بیاد و دوباره بنویسه حتی از یأس و اندوه‌هاش.
    برای اون وبلاگی که حذف شد قراره امشب یه پست ویژه بنویسم.
    اصلاً شاید الان نوشتم حتی.

    آره به نظرم ارزششم نداره اصن هیچوقت
    پاسخ:
    ارزش داره ولی.
    ما هم در هر حالی که بودیم می‌خوندیمش... 
    منتظر پست ویژه‌ی شما هستیم. به علاوه امیدوار به خوندنش توسط نویسنده ی اون وبلاگ.
    پاسخ:
    البته شایدم زیاد ویژه نباشه؛ ولی شاید فقط ادای دینی باشه به همۀ اون پست‌های خوبش.



    آی گفتین.
    من چشمم به صفحه ی به روز شده ی وبلاگ ها خشک شد!
    پاسخ:
    نمی‌نویسن که.
  • درخت بلوط
  • قدم که 175 بود. وزنم 58. با چشمان خاکستری روشن و پوستی گندم گون. ابروانی کشیده و با بینی قلمی بدون قوز و اینا. لباسی از ابریشم سبز پوشیده بودم و ... بقیه اش رو از روی کتابای فهیمه رحیمی بخون!

    خو بیا پیشم خب!
    پاسخ:
    من خسته‌ام تو بیا ((: