استرسداشتن یا ریلکسبودن مسئله این است.
یکی از خصوصیات جالبی که در خودم کشف کردم اینه که در مواقعی که همه دارند از استرس میمیرن من خیلی ریلکسم و انگارنهانگار؛ مثلاً یادمه برای دفاع پایاننامهام استاد راهنمام از قبلش میگفت: اصلاً استرس نداشته باش. خیلی جلسه راحته. بعد من خیلی ریلکس بودم و میگفتم اینا چیه که دکتر میگن. برای چی باید استرس داشته باشم اصلاً. روز دفاع همه رنگها زرد و سفید شده بود من تازه ساعت ۹ صبح اون روز داشتم پاورپوینتی که آماده میکردم رو میخوندم و یه اپسیلون استرس نداشتم.
همین چند روز رفته بودم مصاحبۀ دکتری اول صبحی همه با استرس داشتند پایاننامهها و مقالههاشون رو میخوندند بعد من تازه یادم اومد باید مثلاً پایاننامهام رو میآوردم. هرکسی هم که از اتاق مصاحبه میاومد ترسولرز داشت. بعد من رفتم توی جلسه روبهروی اون دکتر خشنه نشستم و با خنده بهش میگم: از من سؤالهای آسون بپرسید بچهها. دکتر بداخلاقه همچین نگاهم کرد که یعنی گورت رو با دستهای خودت کندی.
آخر مصاحبه دکتر بهم میگه: توی این چند روز که مصاحبه کردم، تو هم اعتمادبهنفس خوبی داری و هم شجاعت بینظیری داری؛ ولی یادت باشه توی مصاحبههای این مدلی این قدر شجاع نباش چون بعضیها باهات لج می افتند و در آخر هم کلی از فنبیانم تعریف کرد.
داشتم این مرحلۀ حذفی خندوانه رو نگاه میکردم دختره همچین استرس داشت که همش میگفتم واقعاً اینهمه استرس ارزشش رو داره. باورکن من اونجا بودم هرهروکرکر راه میانداختم تا این حد رله خدا آفریدم. خلاصه انگار یه چیزی رو خدا یادش رفته توی وجود من بذاره، که همهچیزا برام شبیه یه جکه.
- ۹۷/۰۴/۲۹