آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ

من خودم اساساً علاقۀ زیادی به محیط وبلاگ دارم. همیشه هم ترجیح و اولویت اولم برای نوشتن یادداشت وبلاگ بود و هست و ان‌شاءالله که خواهد بود. دلیل اصلیش هم این هست که به‌نظرم وبلاگ برخلاف بقیۀ نرم‌افزارها و محیط‌هایی که امکان نوشتن رو دارند فقط به خود «کلمه‌ها» تکیه داره نه عکس یا هر چیز خلاف کلمه و این خودش برای من کلی ارزشمنده. دروغ چرا در تمام سال‌های وبلاگ‌نویسی چه اون موقع که بلاگفا بودم و چه الان که توی بیان می‌نویسم انتظار خاصی از صفحۀ مدیریت بلاگ یا همون خدمات بلاگ نداشتم فقط یه مورد که امیدوارم همیشه و بدون گفتن در تمام محیط‌های مجازی رعایت بشه و اونم چیزی نیست جز ایجاد امنیت برای وبلاگ‌نویس هست. اینکه یه وبلاگ‌نویس همیشه این اطمینان رو داشته باشه که کلید اینجا تحت هیچ شرایطی دست کسی نمی‌افته اولین دغدغۀ من هست. همیشه هم ترس این رو دارم کسی حریم خصوصیم رو بهم بزنه. نه اینکه حالا من با کسی سر و سری دارم یا مثلاً اینجایی که من می‌بینیم و شما نمی‌بینید اتفاق خاصی می افته نه؛ ولی خب حس امنیتی که آدم باید داشته باشه اولویتش خیلی بالاتر از این حرف‌هاست.

اما به در خواست آقاگل منم تا اونجایی که ذهنم یاری بده توی این مدت به یه نکته‌هایی رسیدم که گفتنش شاید برای تیم پشتیبانی بیان بد نباشه:


۱: اولین نکته همون نکته‌ای هست که آقاگل در شمارۀ یک  پست خودش تذکرش رو داده؛ یعنی ردکردن هفت‌خوان رستم برای ایجاد یه حساب کاربری ساده. یادم میاد برای اولین بار که اومدم بیان به حدی این مراحل طولانی بود که خواستم منصرف بشم. خب برای داشتن یه وبلاگ یه ایمیل کفایت می‌کنه نه اینهمه مراحل پیچ در پیچ.


۲: دومین نکته که یه بار خیلی اذیتم کرد جست‌وجو کردن بین پست‌ها بود. یه بار دنبال یه پست خاص می‌گشتم؛ ولی هرچی توی قسمت عنوان دنبالش گشتم پیداش نمی‌کردم در حالی که یه قسمت از عنوان رو یادم بود و عیناً می‌نوشتمش؛ ولی پیداش نمی‌کرد. آخرش هم مجبور شدم تک‌تک بین پست‌هام گشتم تا پیداش کردم. خیلی هم خوب می‌شد که حتی این امکان اضافه می‌شد که بین محتوای پست‌ها هم امکان جست‌وجو وجود داشته باشه. مثلاً من بین پست‌هام دنبال پست‌هایی خاصی باشم که یه کلمۀ خاص توشون باشه.



۳: آقا اصلاً چه معنی می‌ده هی از من عنوان مطلب می خواد خب شاید یکی عنوانش نیاد. می‌دونم که این عنوان برای جست‌وجو هست؛ ولی خب یه کاریش کنید دیگه.



خب همین ها بود. با تشکر از آقاگل عزیز از  آبان عزیز، محبوبۀ شب شیرین، احلام خانم، نسرین بزرگوار، هلناز خوشمزه و بشری عزیز دل  و آسوکای دلبر دعوت می‌کنم که توی این پویش شرکت کنند.




  • گلی

نظرات (۹)

اون قسمت ۳ 
 لزوم عنوان  واقعا اذیت می کنه ...
ولی یادش بخیر زمانی که همه از بلاگفا پناه اوردیم اینجا ...
حداقل پناهگاه خوبی بود 
پاسخ:
یادته آبان؟ اون اوایل حس آدم‌هایی رو داشتیم که رفتن یه کشور جدید و کلی غریب بودیم. چقدر زود گذشت.
اون داشتن حس امنیت خیلی مهمه. هرچقدر هم که گفته بشه:«بابا ما که هیچی نداریم کسی بخواد بفهمه.» باز نمی‌شه منکر اهمیت این حس امنیت شد. یکی از مواردی که بچه‌ها دوست ندارن شماره تلفنشون رو وارد کنن، به خاطر همین حس امنیته. 
.
3- نیم‌فاصله بزنین. :)) 
البته که این فقط راه دررو هست و راه حل نیست.

پاسخ:
آخ سر این شماره تلفن من چقدر اذیت شدم تا ثبتش کردم :|
  • آسـوکـآ آآ
  • همین که پستت رو خوندم شروع کردم به نوشتن. انگار یه مشت بغض تو گلوم بود و منتظر بودم که یکی بهم بگه " بشکنش" ❤
    پاسخ:
    عزیزم. چقدر هم پستت حرف من بود.
    بین این‌همه دلبر و شیرین و خوشمزه، منِ بزرگوار حس مام بزرگی بهم دست داد :)
    ممنونم از دعوتت ولی قبلا شرکت کردم در این پویش:)

    پاسخ:
    ((:

     ببین دیدی یه وقت آدم دلش می‌خواد با یکی دوست بشه؛ ولی نمی‌دونه چطوری بیانش کنه. بعد میاد ریزریز مقدمه‌چینی می‌کنه برای همین اول از کلمه‌های مثل دوست بزرگوار و اینها به کار می‌بره بعد آروم‌آروم دوست می‌شه. این «بزرگوار» توی این پست هم قصه‌اش همینه.

    چقدر جوابت برام دلچسب بود
    من آدم سخت‌گیری نیستم، همین که زهرایی که شما باشی، دوست داره باهام دوست بشه به حد کافی خوشحال کننده است :) 
    پاسخ:
    فدای تو.

    برای من بیشتر خوشحال‌کننده هست که یه نسرین پیدا کردم توی دنیای بلاگستان (:

    البته شباهنگ هم هست؛ ولی خب اون برام شباهنگه نه نسرین :D
    وای اره جزیزه ناشناخته بود 
    صفحه مدیریت اینجا پیچیده بود نسبت به بلاگفا ..همه هم را گم کرده بودیم 
    اون اوایل قالب بیان هم هیشکی بلد نبود تغییر بده 
    ولی همه عادت کردیم ..اونقدری که روزها ازش توقع بهتر بودن را داریم :)
    ولی من واقعا در کل از بیان راضیم ...
    خودت خوبی دوستم ؟حال دلت ؟
    پاسخ:
    منم راضیم در مجموع. همین که هنوز هم رو داریم و هنوز میتونیم از حال هم خبردار بشیم برام کافیه (:

     الهی شکر خوبم. امروز اولین روز بود که مربی مهد شدم. یه حال عجیب و غریب و ناشناخته‌ای دارم کلاً.

    تو خوبی قربونت برم؟ هر وقت می‌رم شاهچراغ کلی یادت می کنم. نمی‌دونم انرژی‌هام بهت می‌رسه یا نه؛ ولی بدون اینجا یکی توی شیراز هست که همیشه دعاگوت هست.
    وای مربی مهد شدی 
    چقدر هیجان انگیز 
    چه خاله مهربون و شیطونی بشی تو :)خاله قصه های رنگی و پرخنده 
    نمی دونم چقدر خوشحال شدم ..چقدر ذوق می کنم وقتی میفهمم تو شاهچراغ برام دعا می کنی یه وقت هایی اگه خدا هوام را داره حتما به خاطر دعای دوست خوبی مثل تو است 
    نمی دونی چقدر خوشحال شدم ..الهی شاهچراغ حاجت دل خودت را بده دوستم ..
    پاسخ:
    شنبه کلی پسر اومده بودن مهد.
    بعد همشون می‌گفتن چقدر تو مهربونی. ما از این به بعد فقط شنبه‌ها میایم اینجا.
    نمی‌دونم چرا اینقدر با پسرها راحت ارتباط برقرار می کنم. خودمم خیلی شیطنت‌هاشون رو دوست دارم.

    ممنون عزیز دلم با این دعای قشنگت.
    زهراااااااااا
    فارغ از اینکه مرسی ازینکه دعوتم کردی و اینا
    آقو در جوابت به کامنت آبان عزیز، متوجه شدم مربی مهد شدی! بله؟ ^_______^
    هورااااااااااااااا *_*
    پاسخ:
    مربی تمام وقت که نشدم. یک روز در هفته میرم توی شاهچراغ و مربی بچه‌ها می‌شم.
    چه حس خوبیه.
    و اینکه اتفاقاً کلی یادت افتادم اونجا.
    عوا من ندیده بودم که دعوتم نمودی عزیز جانم سادات بانو :)

    ان‌شالله بتونم شرکت‌کنم...
    پاسخ:
    ان‌شاءالله عزیزجان (: