آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

برای اینکه یادم بمونه

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۰۵ ب.ظ

یه رؤبایی رو زیاد می‌بینم؛ با سه بچۀ قد و نیم قد توی کتابفروشی هستم. یه پسر شش ساله، یه دختر سه ساله و یه پسر شش ماهه که توی کالسکه است. دختر و پسر می‌رن کتاب انتخاب می‌کنند و میان و اصرار دارن همون جا بخونم براشون. از توی کالسکه یه زیرانداز کوچکی در میارم و کنار دیوار پهنش می‌کنم. انگار عادت داریم به این یهویی یه جا نشستن و بساط کردن؛ پس بی‌خیال نگاه آدم‌ها و زمان و مکان می‌شینیم روی زمین. من وسط می‌شینم. پسر شش‌ساله سمت راستم. دختر سه‌ساله سمت چپم. پاهام رو هم دراز کردم و  پسر شش‌ماهه روی پاهامه. دستم دور گردن پسر شش‌ساله است. سر دختر روی شونه‌هامه و براشون کتاب می‌خونم.

گوشیم زنگ می‌خوره پسر شش ساله آدرس می‌ده. یه ربع بعد یه آقایی با یه ماشین باکلاس مشکی میاد دنبالمون سوار می‌شیم و می‌ریم‌.

خیلی واضح و شفاف این رؤیا رو بارها و بارها دیدم.

 

  • گلی

نظرات (۸)

  • دُردانه ⠀
  • اسم پسر شش‌ساله هم یحیاست :)

    پاسخ:
    آره دیگه (:

    چه رویایی شفافی ..

    شبیه یه تابلو نقاشی ...شاید خیلی نزدیک ....

    پاسخ:
    کاش خیلی نزدیک باشه (:
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام سیده جان.

    حالتون چه طوره?

    :) چه قدر دلکش ...

    ان شاءالله که قریب ه ...

    پاسخ:
    سلام عزیزجان.
    الهی شکر خوبم.
    تو خوبی خانم؟

    ان‌شاءالله (:

    ایشالا که خیره

    پاسخ:
    ان‌شاءالله (:

    خدایا

    هیوندای آزرا لطفا 🙌

    پاسخ:
    حالا ماشینش مهم نیست مجبوبه، اون سه تا فنچ مهم بود ((:

    اخه گفتی یه ماشین مشکی با کلاس 😉

     

    بله بله اونا که عشقن 😍

    پاسخ:
    ایشالا ماشین‌های دلخواهت نصیبت خواهرجان با یه دل خوش و حال خوب (:
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • الحمدلله خوبم. :*

    پاسخ:
    خدا رو شکر که خوبی (:
  • عاشق بارون ...
  • آخی چه بامزه و جالب. :)

    پاسخ:
    (:

    سلام سلام.
    یه سؤال
    شما چرا آدرس وبتون رو نمی‌نویسید؟