یعنی فکر کنید من با این جماعت تشکیل یه خانواده دادم ها
پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۲ ب.ظ
چند وقت پیش هم یکی از نویسندههای معروف بهم زنگ زد و داشتیم دربارۀ یک کتاب صحبت میکردیم. این نویسندۀ معروف، نویسندۀ محبوب خواهرم هم هست و کلی بهش ارادت داره. داشتم براش تعریف میکردم که فلانی بهم زنگ زده و فلان و بهمان. خواهرم بعد از اینکه کلی ذوق کرد و التماسکنان گفت: تو رو خدا اگر یه وقت قرار شد هم رو ببینید بگو منم باهات بیام. در پایان صحبتش گفت: زهرا، واقعاً یعنی اینقدر قبولت داره که این حرفها رو دربارهت گفته؟ یعنی واقعاً قحط نویسنده است یا تو مالی هستی و ما بیخبر؟
- ۹۸/۰۹/۱۴
یادمه یکبار به مامان گفتم مربی باشگاه خیلی قبولم داره و میگه بدنت قدرتمنده و... . مامان برگشت گفت: جدا؟ دیگه ببین بقیه چی بودن که مربی از تو تعریف کرده! خداروشکر، خداروشکر. :| :)))
قشنگ با خاک کوچه یکسان میکنن آدم رو. :))
فکر کنم واسه همینه که آدم نمیتونه عاشقشون نباشه! *_*