آرزوهای نجیب
میدونید چی دلم میخواد؛ اینکه برم توی یه روستای دورافتاده؛ خیلی دور افتاده و یه زندگی جدید رو شروع کنم. یه روستا که توش خبری از سیاست نباشه. دیگه از وقاحت مسئولین و سلبریتیها و آقازادهها چیزی نشنوم. دیگه هیچ خبری نشنوم. فقط صدای گاو و گوسفند و مرغ و خروسها رو بشنوم. صبحها گوسفندها رو بدوشم ببرمشون چرا، لباسها رو لب رودخونه بشورم. روی آتیش غذا درست کنم. خبری از برابری زن و مرد نباشه. خبری از دزدی نباشه. خبری از رانت و پارتی نباشه. خبری از کتاب نباشه. خبری از نویسندههای منفعل و جاهطلب نباشه. خبری از آموزشهای نوین نباشه. خبری از ورکشاپهای والدگری در عصر مدرن نباشه. خودم باشم و چند تا گاو و گوسفند و چند مرد و زن شبیه خودم که دغدغهمون مرغ و خروسهامونه.
یه روستا باشه و چند تا درخت و کمی آب که بتونیم کشاورزی کنیم و به زندگی ادامه بدم همین.
- ۹۸/۰۹/۱۸
حالا یه سوال پیش میاد که
چرا همه این کارا رو توی روستاها خانما انجام میدن و آقایون فقط دور هم میشینن و حرف میزنن؟ 😐
واقعا چرا