هدفگذاری و برنامهریزی و عادتها
برای خیلی از ماها پیش اومده که بارها و بارها برنامهریزی کردیم؛ ولی نتونستیم بهش عمل کنیم و جا زدیم. اولش فکر میکنیم؛ چون دفترمون رنگیرنگی نیست چون بولت ژورنال نداریم چون خودکارهای رنگاوارنگ نداریم هدفهامون جلو نمیره؛ برای همین شروع میکنیم و دفتر بولت ژورنال و رنگیرنگی میخریم. دوسه هفته که کار کردیم بازم درجا میزنیم و میگیم خب شاید نرمافزار بهتر از دفتر باشه و بعد کلی زمان تلف میکنیم و دنبال نرمافزارهای برنامهریزی هستیم و یکیدوماه هم تا ما نرمافزار مطابق تقویم شمسی پیدا کنیم طول میکشه؛ ولی نرمافزار هم میتونه نهایت چهار ماه ما رو با برنامه کنه و بعد هم دوباره همون آش و همون کاسه است. واقعیت اینجاست که همۀ اینها بهانههایی هست که مغز میاره برای فرار از منظم بودن. و در واقع مغز این بهونهها رو برای ما میفرسته که برای تنبلی خودش وقت بخره.
باید بهتون بگم مغز ما از اون موجودات تنبل تنبلاست که دلش میخواد همیشه مثل روال قبل کار کنه، با هر تغییری مشکل داره و با هر چیز جدیدی مخالفه. شاید مغز ما یه رگ شیرازی داره شاید آدم درونگرا و خجالتی هست یا شایدم افسرده و رنجور شده. هر چیزی که هست باید مغزمون رو بهش پویایی و حرکت بدیم تا بتونیم جسممون هم شروع به حرکت کنه.
تا حالا براتون پیش اومده دلتون بخواد کاری رو انجام بدید؛ ولی یه صدایی توی مغزتون فقط نقاط منفی رو پررنگ میکنه و بهتون هشدار میده این کار خطر داره یا خستهکننده است؟
من هر جمعه دوچرخهسواری میکنم. قبل از اون هر وقت دلم میکشید دوچرخه رو برمیداشتم و میرفتم پارک محلمون. هیچوقت جرئت نداشتم بیشتر از اون پارک جلوتر برم. چون همیشه این ترس رو داشتم که اگر ماشین بهم زد چی؟ اگر نتونستم توی خیابون تعادلم رو حفظ کنم چی؟ اگر یکی مزاحمم شد چی؟ اگر... اگر...اگر...
الان که کمی دربارۀ رفتارهای شناختی مغز کتاب خوندم، متوجه شدم همۀ اون اخطارها برای این بود که مغز من میدونست اگر من برم چند محله بالاتر باید حواسم رو بیشتر جمع میکردم، جسمم بیشتر تلاش میکرد باید بیشتر رکاب میزدم و مغز این خستگی رو نمیتونست تحمل کنه برای همین مدام مغزمم بهم هشدار میداد که اینکار رو انجام نده.
منظمبودن همین هست. تو اگر بخوای منظم باشی باید زندگی آسونت رو رها کنی و تن بدی به کارهای سخت. مغز از اونجایی که تحمل این رنج رو نداره برای همین مدام هشدار میده و برات بهونه میتراشه و تو رو سوق میده به کارهای راحتتر. بهت میگه بهجای درس خوندن تلویزیون ببین توی اینستا بچرخ و...
پس اولین دلیلی که ما نمیتونیم توی برنامهریزی موفق باشیم تنبلی مغزمون هست. باید آرومآروم مغزمون رو آمادۀ تغییرات بزرگ کنیم.
تا اینجا رو داشته باشید تا توی پستهای بعدی براتون بگم چطوری هدفگذاری کنیم و طبق اون هدفگذاریها برنامه بچینیم. اگر دلتون میخواد با این پستها همراهم باشید ازتون میخوام تا پست بعدی که انشاءالله شنبه میذارمش. هدفهای که میخواید سال ۹۹ بهش برسید رو توی یه تکه کاغذ بنویسید برای خودتون. تا روز شنبه طبق هدفهاتون برنامهریزی کنید (:
پ ن: اعتراف میکنم این روزها اصلاً حالم خوب نیست. از اول هفته یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم که نمیدونم چیه! اولش میخواستم بیام اینجا غر بزنم از دردهام بگم از اینکه چرا گوش شنوایی ندارم که براش بگم از دردهام؛ ولی دیدم چه فایده. و از اونجایی که غم مسری هست، تصمیم گرفتم به خودم و شما رحم کنم و بهجای از درد گفتن یه کار مؤثرتر انجام بدم. میدونم نوشتن حالم رو خوب میکنه بهم حس مفید بودن میده و نتیجۀ نوشتن شد این پست.
- ۹۹/۰۱/۲۷
سلام
من هم دقیقا همین حس رو به کتابهای توسعه فردی داشتم. حس میکردم کتابهای چیپی هستن و فقط آدم های سرخوش مشتریشون هستن. تا اینکه توی بولت ژورنالم، ساعت های دقیق کاریم رو یادداشت کردم و دیدم چقدر افت و خیز و وقت سوخته دارم. یکی دو ماه درگیر افزایش ساعت کاریم بودم و دیدم نمیتونم از پس خودم بربیام. توی فکر یکسری کتاب توسعه فردی بودم و پستت رو دیدم :)
منتظر معرفی کتاب ها هستم و ممنونم 🌹🌹