عشقهای نوجوانی
همۀ آنهایی که با نوجوانها سروکار دارند بعد از مدتی که یخهای بینشان آب شد یک سؤال را زیاد میشنوند و باید برایش کلی جواب توی آستینشان داشته باشند: ببخشید خانم (یا شایدم آقا) کتاب عاشقانۀ خوب چی بخوانیم؟
راستش را بخواهید من هنوز که هنوز است وقتی این سؤال را میشنوم مغزم هنگ میکند و دستوپایم میلرزد. نه اینکه کتاب عاشقانه کم خوانده باشم نه؛ ولی کتابی که مناسب نوجوانها باشد کم است. ایرانیش که اصلاً نیست، ترجمهشده هست؛ ولی نه خیلی زیاد.
وقتی این سؤال را میشنوم توی ذهنم کلی بالا و پایین میکنم که برای رضای خدا هم که شده یک کتاب مناسب را پیدا کنم. میدانید کتاب معرفی کردن سختترین کار دنیاست. حتی سختتر از کار معدن. آنهم معرفی کتاب برای نوجوانان؛ چون نمیدانی توی مغز یک نوجوان چی میگذرد وقتی کتابی را میخواند. اصلاً اگر کتابی را خواند ممکن است توی مغزش چه برداشتهایی کند آیا این مهارت را یادگرفته که اگر جایی شکوشبههای برایش پیش آمد دنبال جوابش باشد. آیا این را یاد گرفته که هر چیزی را که توی کتاب خواند حجت نیست؟ اگر کتاب ترجمهای را خواند میداند سبک زندگی ما و آنها فرق دارد و قرار نیست همه چیزش را امتحان کند و کلی از این سؤالها.
برای همۀ این چیزهاست که دستودلم همیشه میلرزد که کتاب آنهم از نوع عاشقانهاش را معرفی کنم. اگر بخواهم کتاب ایرانی مناسب نوجوان معرفی کنم که عملاً همچین چیزی نداریم یا حداقلش من تا حالا کتاب عاشقانۀ نوجوانی نخواندم. یکیدو کتاب هست که در حد یکی دو خط دربارۀ احساسات دو نوجوان بهم چیزهایی نوشتهاند؛ ولی نمیدانم نویسندههایشان از چه چیزی واهمه داشتند که یکهو وسط داستان ترجیح دادند شخصیت داستانیشان را نیست و نابود کنند. کتاب خارجی هم که مشکلات تفاوت فرهنگی و اینها را دارد و من میترسم با معرفیشان عالم و آدم و مادر و پدر و مسئولین همیشه در صحنه رفتاری کنند که از معرفی کتاب پشیمانم کند. قبلاً همچین رفتاری را تجربه کردهام و چقدر حال بهم زن بود این تجربه برایم.
پس ناچاراً میروم سراغ کتابهای عاشقانۀ بزرگسال. از این کار متنفرم؛ ولی خب مجبورم. درک کنید. بعد از کلی مشورت گرفتن از این و آن که آنهم برای کمشدن عذاب وجدانم است. مجبورم چند تا کتاب عاشقانۀ کمخطر و متناسب با استانداردهای جهانی مادر و پدرها و مسئولین محترم لشکری و کشوری و فرهنگی معرفی کنم.
ولی واقعیتش این است که نوجوان نیاز به یک عاشقانۀ نوجوانانه دارد. کتابی که تجربۀ زیستی همسنوسال خودش باشد نه یک بزرگسال.
حالا نه فقط داستان عاشقانه بلکه هر نوجوانی نیاز به خواندن کتابهایی از جنس دغدغههای نوجوانانه دارد. اصلاً این قدر حرص میخورم بعضی از معرفی کتابهای معلمهای نوجوان را میبینم. واقعاً فلان کتاب بهمان کتاب و حتی فیلم و انیمیشن هرچقدر هم عالی باشد مناسب نوجوان نیست.
من مدتهاست دغدغۀ این را دارم که یک عاشقانۀ آرام و نوجوانانه بنویسم. رمانی که از جنس عشقهای نوجوانی باشد. همان عشقهایی نوجوانی که کموبیش همه تجربهاش کردیم. همان حسی که اگر الان بهشان نگاه کنیم میبینیم چقدر لوس و ننر بودیم که خیال میکردیم عاشقیم که حتی اسم دوست داشتن را رویش گذاشتیم.
قبل از نوشتن دخترلازانیایی کمی از کتاب را پیش برده بودم؛ ولی بعد منصرف شدم. حالا اما دلم میخواهد دوباره شروع کنم به نوشتنش.
اگر دوست داشتید و دلتان خواست کمی از تجربههای عشقهای نوجوانیتان برایم بنویسید. اگر معذوریت دارید میتوانید خصوصی برایم بنویسید که چه چیزهایی را تجربه کردید.
پ ن: اگر کسی تا انتهای این پست رو خوند و تجربۀ عشق نوجوانی رو داشت و تصمیم به سکوت گرفت سوسک بشه ایشالا.
- ۹۹/۰۲/۱۳
گفتین کتاب عاشقانه. یادمه توی کتابهای دبیرستان بخشی از کتاب سووشون سیمین دانشور هم بود. عاشقانههای گم شدهمون رو توی سطر به سطر اون درس جستوجو میکردیم و بعدها همین عامل باعث شد خود کتاب رو هم بخونم. حتی باز یادمه شبکۀ یک فیلمی پخش میکرد به اسم در چشم باد و باز هم توی اون سریال دنبال این عاشقانههای گم شده بودیم. وقتی که بیژن نوجوان بود و عاشق دختری از ترکمن سحرا شده بود. از این دست فیلم و سریالها زیاد داشت تلوزیون.
الان هم یک وقتهایی میبینم بچهها سراغ کتابهای عاشقانۀ آبکی میرن. اول شاید به این فکر کنم که چرا ذائقۀ اونها به این سمت و سو هست؟ اما خوب که بهش فکر کنی میرسی به همین حرف شما. اینکه رمان نوجوانانۀ عاشقانه نداریم و چارهای نیست جز اینکه توی مابقی کتابها دنبالشون بگردیم. اینجاست که عاشقانههای سطحی و روحوضی بعضی نویسندهها فروش n هزارتایی میکنه.