دلخوشیهایی صدکلمهای
قبل از کرونا عادت داشتم جمعهها دوچرخهام را بردارم و توی کوچهپسکوچههای شیراز رکاب بزنم. خیلی از خیابانها را رفته بودم؛ ولی اعتراف میکنم قبلاً هیچچیزی ازشان ندیده بودم. بس که سربههوا بودم. انگار دلم با خیابان و کوچههای شهرم نبود. جمعهها برایم دلخوشی شده بود. اینکه دوچرخه را بردارم و دنبال کشفهای جدیدی باشم. و واقعاً کشف میکردم؛ آدمها را، مکانها را، کوچهها را، مغازهها را، عادتها را و... .
کرونا آمد و خانهنشین شدم و نشد جمعهها رکاب بزنم. شیراز نبودم و همۀ اینها میتوانست دلیلهای محکمی برای افسردهشدنم باشد؛ اما به پیشنهاد دوست عزیزی شروع کردم به طلوع دیدن. هر روز صبح بلند میشدم. پشت بام میرفتم و طلوع را میدیدم. حیرتانگیز بود. هیچوقت فکر نمیکردم آسمان اینقدر زیبا و باشکوه باشد. به شیراز برگشتم. با تمرینهای و نصفونیمه خودم را برای صعود به دماوند آماده کردم. نشد به دماوند صعود کنم؛ ولی دردهای بعد از تمرینات دماوند باعث شد چکاب کنم و بفهمم مشکل دردهایم از کجاست. کوه را ترک نکردم.کمش کردم؛ ولی بهجایش دوچرخهسواری و آمادگی جسمانی را شروع کردم. جایتان خالی جمعه با تیم رفتیم تختجمشید و چقدر تجربۀ جذابی بود. میخواهم بگویم دلخوشیهای کوچک ما را از زندگی یکنواخت نجات خواهد داد.
امسال کمی گلدوزی یاد گرفتم. حالا میتوانم کنار قصه نوشتن و کتاب خواندن کمی هم با رنگها و نخها سروکله بزنم. همینطور موقع کوک زدن کمی خیال ببافم.
نمیدانم کجا؛ ولی این را جایی شنیدم که میگفت: ما عادت داریم روی مدار رفتارهای گذشتهمان حرکت کنیم. مثلاً عادت داریم همۀ آدمهایی که وبلاگشان را دنبال میکنیم کانالهایشان را بخوانیم و همانها را هم در اینستاگرام پیگیر باشیم. خب چرا این فرصت کشف آدمهای جدید را به خودمان نمیدهیم. بیایم و با آدمهای جدید آشنا شویم. شاید آدمهای جدید اتفاقهای جدیدی برایمان رقم زد.
برای خودتان دلخوشیهای کوچک سرهم کنید. مثلاً با خودتان عهد کنید چهل روز طلوع آفتاب را بالای پشت بام ببیند. شهر را در حوالی ساعت پنج صبح ببیند. بگردید و در ایسنتاگرام آدمهایی را دنبال کنید که از شما خیلی خیلی دور هستند. نه از لحاظ مسافت؛ منظورم این است از این آدمی که هستید خیلی دور باشد. هر روز رأس یک ساعت مشخص به آسمان یا حتی توی کوچه نگاه کنید. چه میدانم هر کاری که بشود بدون هزینه انجامش داد و باعث شود شما شبیه خود یک ماه قبلتان نباشید. مطمئنم نتیجۀ شگفتانگیزش را در زندگی خواهید دید.
قرار بود فقط صد کلمه از خوشیهای این روزها بگویم؛ ولی بیشتر از صدکلمه شد و خیلی از مطالب توی سرم را بهم وصلهپینه کردم و شد این.
ممنون از آقاگل عزیز بابت دعوتش.
و دعوت میکنم از خانم شکرانه و جواد آقا که از دلخوشیهای این روزهایشان برایمان بنویسند.
- ۹۹/۰۷/۰۶
چقد خوب گفتی و خوب نوشتی
سعی میکنم خیلی به چیزایی که گفتی فک کنم و به کار بگیرم
ممنونم ازت سیده زهرای عزیزم