آرزوهای نجیب

بایگانی
پیوندها

یعنی کتاب جدید چاپ نمیشه یا چی دقیقا ؟

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ

یک پیجی را هم توی اینستا دنبال می کنم به اسم " من و کتاب " هر جمعه یک پست ثابت دارد : این هفته چه کتابی خواندید ؟ و سالهاست کامنت دهنده ها این جواب ها را می فرستند : من او رضا امیرخانی ، مدیر مدرسه جلال آل احمد ، انواع و اقسام کتاب های نادر ابراهیمی و مصطفی مستور !

  • گلی

خب سواله پیش میاد دیگه

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

اگر دقیقا همین الان بهش مسیج بدم که :دلم برات تنگ شده . او ممکنه چه برخوردی کنه ؟


الف :مثلا مسیج بده بگه : منم همین طور. 

ب: اگه تو شعوری داشتی سر ظهری منو زابراه نمی کردی .

ج: گمشو دختره بی حیا ، دلت برای عمه ت تنگ شه .

د: سکوت کنه و اصلا به روی خودش نیاره که نه خانی اومده نه خانی رفته .

  • گلی

سیرکی که می گذرد !

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ق.ظ

دیروز ، پریروز بود که بالاخره تصمیم گرفتم کتاب " سیرکی که می گذرد " را تمام کنم . توی پرانتز باید عرض کنم که از اواخر تابستان شروع کردم به خواندنش ولی با اینکه اصلا حجمی نداشت ولی تمام نمی شد ، یعنی آنقدر کشش نداشت که بهم انگیزه دهد تمامش کنم . خلاصه نمی دانم یکهو چطور شد که گفتم بیا و خانمی کن و تمامش کن . شاید هم بخاطر دوستی باشد که این کتاب را بهم هدیه داده بود تصمیم گرفتم تمامش کنم . آخر می دانید چطور شده ؟ این رفیق شفیق ما زیادی اهل کتاب خواندن است ، همین چند روز پیش داشتم درباره موضوع پایان نامه ام ازش مشورت می گرفتم ، او هم موضوع "شخصیت زن در آثار دولت آبادی "  را پیشنهاد داد . خب من ساده ی بدبخت هم خیلی رک بهش گفتم از دولت آبادی خوشم نمی آید و خب چشم شیطان کور و از بخت بد من این رفیق شفیق ما  عاشق دولت آبادی بد ترکیب بود . خلاصه این موضوع توی دلش سنگینی کرد تا اینکه بعد از چند روز ، ناراحتیش فوران کرد و یکهو بدون هیچ مقدمه ایی PM داد که تو خجالت نمی کشی؟؟؟؟؟ اصلا به تو هم می گویند دانشجوی ارشد ادبیات ؟؟؟تو همون بهتر که ادبیات دفاع مقدس بخونی !!!!! این حجم از فحش را برای این بهم داد که به نویسنده ی مورد علاقه اش مثلا بی احترامی کردم . چرا که او معتقد بود دولت آبادی ستون داستان نویسی ایران است و ال و بل . خلاصه هر چقدر برایش توضیح دادم که این چیزهایی که می گویی اصلا ربطی بهم ندارد و  بالاخره سلیقه ی من این مدلیاست که از این بابا خوشم نمی آید .ولی او زیر بار نرفت که نرفت اخر سر هم گفت : گمشو از جلو چشام که حوصله ی بحث کردن با تو بی سواد را ندارم .

حالا این کتاب "سیرکی که می گذرد " ربطی به دولت آبادی نداشت ولی گفتم حالا که این رفیق ما خودش این کتاب را هدیه داده بخوانمش که فردا اگر گفت : آثار پاتریک مودیانو رو خوندی و نظرت چی بود ! یک جوابی توی آستین داشته باشیم .

خلاصه به هر مکافاتی که بود کتاب را خواندم ، راستش کتاب بدی نبود ولی خوب هم نبود یعنی این مدلی بود که آخرش از خودم پرسیدم که چی ؟ صد صفحه ی بی زبان را چاپ کردی که آخرش چی ؟ البته به وسط های کتاب که رسیدم به کتاب امیدوار شدم ، یعنی اینقدر امید داشتم که نویسنده قرار است یک سوپرایز نشانم دهد در انتهای کتاب ،ولی زهی خیال باطل . جالب اینجاست که این کتاب برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است .

فکر کنم اگر به دوستم بگویم از این کتاب هم خوشم نیامد ، دیگر با فحش های مخصوص به خودش مورد لطفم قرار می دهد . ولی خداییش اگر من بودم ، جایزه نوبل ادبیات را می دانم به این کتاب . یعنی اینقدری که این کتاب به من مطلب یاد داد این کتاب جایزه برده نوبل نه !

  • گلی

نسل اینجور آدمها منقرض نشه صلوات

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

زندگی بهم یاد داد که اگه از کسی تعریف کنم ، نهایتش یک هفته بعد به مجلسی ترین شکل ، گند میزنه به تصوراتم . برای همین می ترسم که بگم ، جدیدا دارم به یه نویسنده ایرانی ایمان میارم ، شکل زندگیش ، نوع نگاهش به آدم ها رو خیلی وقته توی هیچکس ندیده بودم . 

توی این دنیایی که ملت زور می زنن دیده شن او به شکل عجیبی خودش رو از این قضیه جدا کرده . خلاصه یه موجودی کشف کردم که خیلی دلم می خواد هی ازش تعریف کنم براتون ولی خب زندگی با این درس هاش نمی زاره ! 

  • گلی

تافت بزنیم این روزها رو

شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ

تو می خندی ، تمام دنیا می خندد ! 

  • گلی

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم (:

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

یک وقتهایی هم  آدم باید مثل یک رفیق که نگران حال صمیمی ترین دوستش هست ، دست دلش را ، بدون اینکه کسی متوجه شود ،  بگیرد  ،  با یک  خشمی که فقط مخصوص یک رفیق فابریک است و بس ،  از این دل خیره سر  ، بپرسد ، چه مرگت هست ؟ و بعد خیلی سریع تغییر موضع دهد و مثل یک مادر ، که نگران حال پسرش است ، توی چشمانش زل  بزند و خیلی مهربان بگوید  : که عشقم ، نفسم ، مایه حیاتم ، کار تو فقط  تپیدن است آن هم اینکه  در 60 ثانیه فقط 60 بار ، چرا که اگر بیشتر تپید ، برای صاحبش حرف در می آورند ، دریچه قلبت نباید از یک حد بیشتر تنگ تر شود ، چرا که خلاف این ، برای صاحبش بد می شود ! بعد دست روی شانه های دلش بگذارد و بگوید ، هیچ کس بد ، دلش را نمی خواهد ، وخیلی عاشقانه توجیهش می کنی ، که برای صاحبت ، همین کافی است که خونش را پمپاژ کنی ، اضافه کاری ممنوع ، تنگ شدن بی موقع ممنوع ، هوای شدن بی جا ممنوع ، همه چیز ممنوع در این دیار ! اگر توانستی ، توجیهش کنی ، اگر رام حرف هایت شد ، فبها ، ولی اگر  خیر سر بازی در آورد ، خیلی شیک و مجلسی دلت را از جا بکن و جلوی سگ بنداز !


+ از وبلاگ قدیمیم اینجا  یه وقت هایی دلم عجیب واسه اونور تنگ میشه می شینم به خوندنش ! سال نود و سه کلا پریده شده ولی خب من هنوز هم دوستش دارم

  • گلی

و قسم به خیلی چیزها

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

چه مدلیه که بعد اینهمه وقت ، هنوز عادت نکردم به نبودنت ؟

  • گلی

آن مرد . . .

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

تو که عاشق انار بودی ، این آخرین انار دنیاست برگرد . 

  • گلی

بهم افتخار کنید (:

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۹ ب.ظ

یک مدتی هم ، این موضوع شده بود ملکه ی ذهنم که چقدر بعضی از آدمها رفتن را خوب بلدند .اینکه یکجوری می روند ، که هیچ ردپایی از خودشان جایی نمی گذارند و یا حتی این دل گنده بودنشان برایم حسرت شده بود . فکر کنم کم کم من هم همین مدلی شدن را یادگرفتم !

  • گلی

ماجراهای من و برادرزاده ام طاها (:

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

::: اتاق عمه زهرا  ، پشت سیستم


- عمه داری چکار می کنی ؟ ( سرشو آورده توی سیستم همزمان ، چشمامش رو هم ریز کرده بعد سوالشو پرسیده)

+ دارم یه داستان می نویسم عمه

- درباره چیه داستانت عمه ؟

+ همممم (عمه زهرا حوصله ی چندانی نداره و می دونه تا مثل ان شرلی  مخت رو تریت نکنه ول کن ماجرا نیست ) خبببب درباره یه دختره است که می خواد مثلا ..... رو انتخاب کنه !( نقطه چین موضوع اصلی داستانه )

- چه جالب عمه ، اسم داستانت رو چی می خوای بذاری ؟

+ (عمه هر لحظه بی حوصله تر از لحظه ی قبل میشه) هنوز درباره ش فکری نکردم عمه جون !

- به نظر من اسم داستانت رو بذار دختری که دوست داشت ...... را انتخاب کند ! نظرت چیه عمه ؟

+  باید بیشتر روش فکر کنم ولی پیشنهاد خوبیه !


::: نیم ساعت بعد ، اتاق عمه زهرا باز هم پشت سیستم

- عمه اسم دختر قصه ت رو چی گذاشتی ؟

+ اسم ؟ هنوز انتخاب نکردم ؟

-  چرا عمه ؟ من واسه ی اینم فکر کردم عمه ! اسم خودت رو بذار روی دختره . زهرا ! بعد می تونی اسم کتابت رو بذاری " زهرا دختری که .... را انتخاب کرد ! نظرت چیه ؟

+ هممممممم فکر بدی هم نیست ! روش فکر می کنم عمه !


::: یک ساعت بعد روبروی تلویزیون ، عمه زهرا و آقا طاها در آغوش هم دارن تلویزیون نگاه می کنند.


ـ عمه به نظر من باید یه فکری هم به حال جلد روی کتابت کنیم ! تا حالا روش فکر کردی ؟

+ جلد روی کتاب ؟ نه ! ولی می خوام از عمو علی مشورت بگیرم ایده های خوبی داره ، نظرت تو چیه که باهاش مشورت کنم ؟

ـ عمو علی هم ایده های خوبی داره ، ولی می تونی روی من حساب باز کنی !




پ ن : اینقدری که این بچه حامی و پیگیر کارهای  عمه اش هست ، اگر مسولین به فکر بودن الان من یه چیزی شده بودم (:

  • گلی