::: اتاق عمه زهرا ، پشت سیستم
- عمه داری چکار می کنی ؟ ( سرشو آورده توی سیستم همزمان ، چشمامش رو هم ریز کرده بعد سوالشو پرسیده)
+ دارم یه داستان می نویسم عمه
- درباره چیه داستانت عمه ؟
+ همممم (عمه زهرا حوصله ی چندانی نداره و می دونه تا مثل ان شرلی مخت رو تریت نکنه ول کن ماجرا نیست ) خبببب درباره یه دختره است که می خواد مثلا ..... رو انتخاب کنه !( نقطه چین موضوع اصلی داستانه )
- چه جالب عمه ، اسم داستانت رو چی می خوای بذاری ؟
+ (عمه هر لحظه بی حوصله تر از لحظه ی قبل میشه) هنوز درباره ش فکری نکردم عمه جون !
- به نظر من اسم داستانت رو بذار دختری که دوست داشت ...... را انتخاب کند ! نظرت چیه عمه ؟
+ باید بیشتر روش فکر کنم ولی پیشنهاد خوبیه !
::: نیم ساعت بعد ، اتاق عمه زهرا باز هم پشت سیستم
- عمه اسم دختر قصه ت رو چی گذاشتی ؟
+ اسم ؟ هنوز انتخاب نکردم ؟
- چرا عمه ؟ من واسه ی اینم فکر کردم عمه ! اسم خودت رو بذار روی دختره . زهرا ! بعد می تونی اسم کتابت رو بذاری " زهرا دختری که .... را انتخاب کرد ! نظرت چیه ؟
+ هممممممم فکر بدی هم نیست ! روش فکر می کنم عمه !
::: یک ساعت بعد روبروی تلویزیون ، عمه زهرا و آقا طاها در آغوش هم دارن تلویزیون نگاه می کنند.
ـ عمه به نظر من باید یه فکری هم به حال جلد روی کتابت کنیم ! تا حالا روش فکر کردی ؟
+ جلد روی کتاب ؟ نه ! ولی می خوام از عمو علی مشورت بگیرم ایده های خوبی داره ، نظرت تو چیه که باهاش مشورت کنم ؟
ـ عمو علی هم ایده های خوبی داره ، ولی می تونی روی من حساب باز کنی !
پ ن : اینقدری که این بچه حامی و پیگیر کارهای عمه اش هست ، اگر مسولین به فکر بودن الان من یه چیزی شده بودم (: