ما آدمهای مثلا مذهبی
خیلی وقت پیش ها، مثلا شاید شش ماه پیش. یکی از دوست های ما، در یک
رابطۀ عاطفی خیلی خفن گیر کرده بود و خب قاعدتا شکست خیلی بدی هم خورد. کمی
مثل همۀ شکست ها، افسرده و غمگین و دلزده کرد رفیق ما را. بعد به یکی از
دوست های دیگرم (همان دوستم که چند پست قبل درباره اش گفتم و شب تولدش فحش و
فحش کاری سیاسی شده بود) گفتم حرف تو پیش بچه ها خیلی برش دارد همه روی تو
حساب ویژه باز کردند و برای فلانی همچین اتفاقی افتاده توی این روزها
حواست بهش باشد و از این جور حرف ها. این رفیق شفیق ما هم گفت: خسته ام و
حوصله درد و دل اینها را ندارم، اصلا فلانی را چه به عشق و عاشقی و خوابم
میاد برو اونور و تا حالا کسی از شکست عشقی نمرده و از این مدل زیر بار
نرفتن ها. خلاصه هر چقدر من اصرار می کردم اصلا او زیر بار همدردی و این
خزعبلات نمی رفت. در نهایت به شوخی به دوستم گفتم: اگر یک روز من شکست عشقی
خوردم یه وقت این مدلی تنهام نذاری ها، من از این مدل آدمهام که مطمئن باش
زیر بار شکست عشقی میمیرم و اینها. دوستم مثل همیشه یک لبخند ژکوند زد بعد
لبخند ژکوندش تبدیل به قهقهه شد و گفت : چه غلط ها تازه شما مذهبی ها
شکست عشقی هم که بخوردید، شکست عشقیتان را وصل می کنید به کربلا و صبر زینب
و حکمت و رحمت و خدا و بعد دوتا اشک می ریزید و خلاص.
آن روز کلی از حرفش خنده ام گرفت، اما امروز که به آدمهای دور و برم که نگاه می کنم می بینم پربیراه هم نمی گفت. ما آدمهای مذهبی، برای توجیه همۀ نرسیدن ها و شکست هایمان و برای کنار آمدن با اتفاقاتی که مطابق میلمان نیست، اول شکست هایمان را وصل می کنیم به کربلا و صبر زینب و در نهایت حکمت خدا و بعد برای باز کردن جای یک اتفاق جدید توی زندگیمان، آن را وصل می کنیم به رحمت خدا. بعد لبخند می زنیم و شروع می کنیم به روزمرگی های زندگی.
- ۶ نظر
- ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۶