در راستای پست قبل و آن صفت استفاده شده برای آن انتشاراتی
::: یک
خیلی وقت پیشها، یک آدمی که خیال میکرد مثلا نویسنده است، آن وسط مسط های کتابش به این فکر کرد که چقدر خوب میشد اگر یک نویسنده سرشناس، اهل قلم و معروف حتی، حواسش به نوشتههایش باشد (طفلک دخترک چون زیاد فیلم دیده بود، خیال میکرد ایران هم مثل خارج است و میتواند روی این گزینه حساب باز کند) دخترک بعد از کلی تحقیق و بررسی و آشنا پیدا کردن دست به دامن انتشارات شهرستان ادب شد، بعد از کلی لابی و پارتی تو بمیری و من فدات و اینها، جناب آقای عزتی پاک( مدیر ارشد قسمت داستان نویسی انتشارات شهرستان ادب) در طی بیانیه ای اعلام داشتند که دخترک کتابش را خلاصه کند، به ریحانه خانم( دختر هفده ساله یکی از بستگانش) دهد بعد از مطالعه ریحانه خانم، اگر داستان باب میل ریحانه خانم!!!! بود، این افتخار نصیب دخترک میشود که کتاب را یک نیم نگاهی بیندازد.
::: دو
هر نویسندهای وقتی کتابش را به یک انتشاراتی میسپارد، تنها توقعش شاید این باشد که انتشارات مذکور از کتابش حمایت کند. کتاب عاشقی به سبک ونگوگ نامزد دریافت جایزه جلال در سال ۹۴ بود. در نهایت جایزه جلال رسید به کتاب "پاییز فصل اخر سال است" خانم نسیم مرعشی. من به عنوان یک خواننده عام نظرم این است که کتاب عاشقی به سبک ونگوگ بیشترین حق را برای این جایزه داشت نه کتاب خانم مرعشی.
حرف حسابم اما چیز دیگری است، چرا برای این کتاب، انتشارات شهرستان ادب تقریبا هیچ تبلیغی نکرد. کل مطالبی که درباره این کتاب در فضای مجازی کار شده شاید به اندازه انگشت های یک دست نباشد. این در حالی هست که همین شهرستان ادب برای آثار ضعیف تر از این کتاب گوش آسمان را کر کرده با آن تبلیغاتش.
این کتاب بعد از دوسال هنوز در همان چاپ اولش مانده در حالیکه کتابهای ضعیف انتشارات دیگر با تبلیغات گسترده ای که کردند به چاپهای متعدد رسیده. و حتی همین انتشارات شهرستان ادب برای نویسندههای انتشارات دیگر کلی تولد و جشن امضا و جشن نقد کتاب راه انداخته ولی برای نویسنده خودش چی؟؟؟
::: سه
البته با همه نقاط قوت کتاب، "عاشقی به سبک ونگوگ" یک ایراد بزرگ دارد. و آن هم ویراستاری کتاب است. اینقدر ویراستاری این کتاب ضعیف است که انگار مثلا جناب عزتی پاک ( همون مسوول ارشده انتشارات)، بجای اینکه یک ویراستار حرفه ایی استخدام کند برای انتشارات، رفته باشد مثلا این کتاب را داده باشد به همان ریحانه خانم و گفته دخترم این کتاب را بین درس و مشقهات هم ویراستاری کن. و خب قاعدتا به دلیل کم سن و سال بودن ویراستار، حتی نتوانسته نقطه و ویرگول ها را درست بکار ببرد.
::: چهار
وقتی داشتم انتشارات مختلف را بررسی میکردم. آخر سر نوبت به همین انتشارات دوست داشتنی و باکلاس شهرستان ادب رسید. از انتشارات پرسیدم شرایط چاپ کتابتان چیست؟ آقای مسوول پشت خط گفت: رزومه، فایل کامل کتاب و خلاصه کتاب را در ۱۰۰۰ کلمه به ایمیل انتشارات بفرستید تا کتابتان بررسی شود. با تعجب پرسیدم: من که فایل کامل کتاب می فرستم خلاصه ۱۰۰۰ کلمه ایی چه صیغه ای است؟ مسوول محترم با صداقت کامل گفت: شورای نشر انتشارات حوصله کتاب خواندن ندارند، برای همین بعد از خواندن خلاصه، به بررسی کتاب میپردازند.
یعنی دوست داشتم در آن لحظه، خدا نعمت مرگ را نصیبم میکرد بعد از اینهمه اخلاق حرفه ایی در حوزه نشر کتاب. هر چند صداقت طرف قابل تقدیر بود ولی خدایی مرگ بهترین گزینه روی میز بود برای این حرکت این انتشارات فاخر.
::: پنج
آقای خامنهایی در جمعی گفته بود، گویا در حوزه کتاب و داستان و شعر امیدشان به شهرستان ادب است. یعنی فکر کنید اوضاع فرهنگی مملکت اینقدر قاراش میش هست که رهبر به این جماعت امید بسته. یعنی دلم میخواهد بروم بزنم روی شانۀ رهبر و بگویم بیخیال رفیق، آدم ناامید باشد بهتر از این است که به این جماعت امید داشته باشد.