ای سیه موی
- ۲ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۳
بیا قرا بگذاریم، هر چند شنبه
در خوابی
خیالی
جایی
یک دل سیر هم را ببینیم !
افشین صالحی
نمی دونم چند نفر از خواننده های این وب، به ادبیات و علی الخصوص شعر علاقه دارند و حتی نمی دونم چند نفرتون سید علی میرافضلی نازنین رو می شناسید و با شعرهاش آشنایی دارید. ولی دلم می خواد یه کانال خیلی خیلی خیلی و تَکرار می کنم ( با لهجه خاتمی بخونید:D ) خیلی خوب رو بهتون معرفی کنم. خوبی این کانال این هست که دستپخت سید علی میرافضلی هست و این مدلی هست که رباعیات افراد متعدد رو توی کانال بررسی می کنه و جالب اینجاست که برای این توضیحات از طنز خوشمزه ایی استفاده می کنه که خیلی شیک و مجلسی معنی شعرها رو بفهمید خب بهتون پیشنهاد میدم خودتون یه نگاه بندازید اگر دوست داشتید عضو کانال شید:
کانال چهار خطی telegram.me/Xatt4
هر گه یکی از بندگان ِ گنهکار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بر دارد، ایزد تعالی در او نظر نکند؛ بازش بخواند باز اعراض فرماید؛ بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرماید: یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری فقد غفرت له. دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار
::: شاید خیلی از ما، همیشه تصورمان از خدا، یک آقای خیلی جدی کت و شلوار پوشیدۀ شق و رق باشد؛ درست مثل مدیر دبیرستان پسرهای دهۀ شصت. باهمان ابهت و صلابت. که اگر زنگ های تفریح دقیق می شدی می توانستی رد سایه اش را از طبقۀ دوم ساختمان دبیرستان، پشت شیشۀ اتاقش بینی. ببینی که چطور یک ابرو را داده بالا و از همان بالا آمار همه را دارد. اما خدایی که سعدی در متن بالا تصویر کرده است، خدایی است که بعد از یک روز سخت کاری درست مثل بابا بزرگ های دهه شصت، کت و شلوارش را در آورده و حالا عبای شکلاتیش را روی دوشش گذاشته و تکیه داده به پشتی توی پذیرایی و عینکی که با شیطنتمان یک دسته اش را از جا کندیم را در دست گرفته. از یک طرف ناراحت عینکش است و از طرف دیگر مدام توی دل خودش می گوید نباید اینقدر سخت می گرفتم و اشک بچه را در می آوردم. ولی عاقبت سرش را بالا می آورد و با گوشۀ چشم بهمان می فهماند به سمتش برویم. به سمتش می رویم و توی بغل بابا بزرگ، های های گریه می کنیم. و آخر نمی فهمیم گریه مان بخاطر کار بدمان هست یا دلمان برای بغل گرم بابا بزرگ تنگ شده بود.
لیلی ! اگر "نظامی " ها نبودند، بر بالهای مجنون می خوابیدی ...
گر عقل پشتِ حرف دل "اما" نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا، به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، اما کاش دستِ کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز کسی به این جزیره پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون، مَرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل ! بگو به عقل که دشمن هم اینچنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما دغدار بوسۀ وصلیم، چون تو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
پ ن: از کتاب جدید فاضل نظری
شبکه چهار هم جمعه ها یک برنامه ایی دارد به اسم الف. این برنامه درباره کتاب و کتاب خوانی است. هفتۀ گذشته هم مجریش داشت می گفت، اگر هر کس روزی فقط یک ربع کتاب بخواند توی یک سال می تواند، مثلا هفت کتاب کلاسیک را تمام کندو بخواند. ( این هفت تا را درست خاطرم نیست، ولی فکر کنم حتی از هفت تا هم تعدادش بیشتر بود). حالا نمی دانم از روی چه الگوریتمی به این تعداد رسیده بود ولی خیلی برای من جالب بود و از همان شب شروع کردم به گلستان خواندن. البته روزی نیم ساعت تا یک ساعتم را صرف این کتاب می کنم. چون یکی از منابع نثر دکتری ادبیات همین گلستان سعدی جان است.
همۀ اینها را گفتم که بهتان پیشنهاد بدهم، از این الگوریتم برای خواندن کتاب استفاده کنید، به نظرم توی این کسادی بازار وب خوانی بهتر از بالا و پایین کردن صفحات تار عنکبوت بستۀ دوستان هست، نیست؟
پ ن : چه نت برداری هایی هم کردم ها:D بهم حق بدین، بعضی از کلماتش خیلی سخته لامصب، اون زمان اینهمه کلمۀ سخت چطور به مغزشون خطور می کرد؟