مسلمونا در صورت صلاح دید، گریه کنید ):
آقای سعدی هم خیلی سالها پیش با ما ابراز همدردی کردند و فرمودند که :
فرق است میان آن که یارش، در بر
با آن که دو چشم انتظارش بر در !
- ۱ نظر
- ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۷
آقای سعدی هم خیلی سالها پیش با ما ابراز همدردی کردند و فرمودند که :
فرق است میان آن که یارش، در بر
با آن که دو چشم انتظارش بر در !
یک روز هم بنشینم، چین و چروک های دور چشمانم را بشمارم؛ ببینم چندتایش برای بعد از رفتنت، است؟
نجیب کاشانی هم خیلی نجیبانه می فرمایند:
کارم فتاده با یار، مشکل چو صبح و خورشید، با "او" نمی توان بود، بی "او" نمی توان زیست.
یکی از طنز پردازهای ترکیه هم یه جمله خیلی خیلی خیلی قشنگ داره که میگه:
یک روز بر گونۀ این مملکت یک بوسه و بالای سرش یک یادداشت می گذارم و می روم: آن چنان زیبا خوابیده بودی، که دلم نیامد بیدارت کنم.
::: این جمله حکایت مردم ماست، که این روزها سرشون رو مثل کبک کردن زیر برف و خیلی چیزها رو نمی بینند. فردا انتخابات دور دوم هست و شیراز یکی از اون شهرهایی است که مردمش برای بار دوم قرار هست برن پای صندوق های رای. دو نماینده به دور دوم راه پیدا کردند، یکی اصلاح طلب و یکی هم اصولگرا. اگر شما اون اصلاح طلب رو توی یه جلسه دیدید ما هم دیدیم. توی تمام جلسات مناظره ها و پرسش و پاسخ های دانشجویی و غیر دانشجویی ایشون اعلام آمادگی می کردند ولی هیچ وقت نیومد برای جلسات. راستش رو بخواید اصلا این آقا توی این باغ ها نیست و از یه سخنرانی کوچک هم عاجز. به جای ایشون آقایون عارف، مصطفی معین و غلامرضا تاجگردون از تهران و شهرستان های دیگه می اومدن اینجا و در حمایتش صحبت می کردند و هیچ وقت یکی از مدعوین جلسه بلند نمی شد بگه، همۀ حرف های شما درست ولی آیا قرار نیست بالاخره ما این شاخ شمشاد جناب آقای نامزد انتخاباتی رو ببینیم، تا حداقل ببینیم اسمش چیه رسمش چیه و از این حرف ها.
حالا از اون طرف نامزد اصولگراها، از این آقا بسیار بسیار شاخص تر و موجهه تر و در عین حال از لحاظ علمی بسیار در مرتبه بالاتری قرار گرفته.
فقط سوال من از آقای رییس جمهور و اینه: روز تنفیذتون وقتی زل زدید توی چشم یه ملت و گفتید بگذارید نخبگان در تصمیم گیری های کلان مملکتی شرکت کنند. معیارتون برای تشخیص نخبه ها چی بود؟ آیا برای مصالح حزبی تون ، نخبگان رو زیر پای جاه طلبی هاتون له می کنید برای یه آدمی که نمی دونه کجای این جهان قرار گرفته؟
( این قضیه روی توی لیست امید تهران هم دیدیم. خانمی به اسم فاطمه حسینی توی لیست امید تهران بود، به دلیل اینکه ایشون هیچ رزومه ایی نداشتند که براش بنویسند، جلو رزومه ایشون نوشتن دختر سید صفدر حسینی، بعد یکی از نامزدهای مستقل تهران که نفر اول هوا فضا کشور بود، توی تهران فقط هزار رای آورد)
پ ن۱ :بنظرم هر آدمی بعد از شنیدن این چیزها، باید از داغ این کج فهمی ها توی این مملکت مُرد.
پ ن۲: شعار من توی زندگی این هست: یه روز، اصلاح طلب ها و اصولگراها دست از سر این مملکت بر می دارند و مردم بالاخره معنی آرامش و زندگی رو می فهمند. (صرفا قابل توجه اون دوستانی که اصرار دارند آدمها رو جز این دو حزب بشمارند، و هیچ وقت فکر نمی کنند که آدمهایی هستند که دل خوشی از هیچکدوم از این حزب ها ندارند)
پ ن ۳: اسم طنز پرداز رو ننوشتم، چون عقاید پوشالی داشت و جنبه بد آموزی داره برای خوانندگان:D فقط از همۀ عقایدش همین جمله اش قشنگ هست.
به نظرم خدا حال ِ خوب، را حوالی نماز صبح یعنی دقیقا از اذان صبح تا طلوع آفتاب بین بنده هایش تقسیم می کند. خدا می نشیند وسط همۀ حال خوب ها، دستی به ریش بلند سپیدش می کشد و یک نیم نگاهی به زمین می اندازد و بعد یکی یکی حال خوب ها را تقسیم می کند. اول حال ِ خوب های قلمبه را تقسیم می کند. قلمبه ها را می دهد به نور چشمی هایش، همان ها که همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند. بنده های نور چشمی را می شود از مدل خنده هایشان شناخت. خنده های این مدل آدمها قشنگ است مثل اثر انگشت ها که منحصر به فرد است، خندۀ آن ها هم شاخص است.
خدا وقتی همۀ حال خوب ها را تقسیم کرد و سهم هر کس را قدِ بندگی هایش داد، می رود روی تخت پادشاهیش می نشیند و به زمین نگاه می کند. به زمین و آدمها با لبخندهای زیبایشان. شاید یک وقت هایی هم دلش بگیرد از اینکه شب ها تا خود حوالی صبح می نشیند و با دست های خودش حالِ خوب می سازد ولی صبح آدمهای کمی می آیند و سراغ حالِ خوب ها را ازش می گیرد. خداست دیگر دلش می خواهد همۀ بنده هایش سهمی داشته باشند از همۀ چیزهای خوب دنیا. اما آدمها همیشه خواب می مانند از اتفاق های خوب دنیا.
جدیدا هم عاشق این آیکون میمون توی تلگرام شدم. همانی که دست هایش را جلوی صورتش گرفته. عاشق چشم های ندیده اش، حرف های نزده اش، انگشت های کشیده اش و حتی عاشق لوس بازی هایش. دلم می خواهد داد بزنم که: هی آقا میمونه دوسِت دارم. فقط می ترسم، می ترسم اگر بفهمد دوستش دارم مثل "او" یک روز بی خبر، بار و بندیلش را جمع کند و برود.
لوکیشن : خونه حاج بابا. طاها برادر زاده جانِ جانانمان داره مشق می نویسه، بعد برای اینکه مشق هاش رو زودتر تموم کنه بین کلمه هاش کلی فاصله می ذاره.
من : طاها عمه جون اینهمه بین کلمه هات فاصله نذار
طاها: عمه اگه کلمه ها رو به هم نزدیکتر کنم، کلمه ها خفه میشن
من :|
پ ن: جالب اینجاست وقتی با همین منوال فاصله گذاشتن مشق نوشت، و خسته هم شد تازه، رو کرد به خدا و گفت: خدایا خسته شدم دیگه، چرا منو آفریدی؟ منو آفریدی که مشق بنویسم!
یکجوری هوا گرم شده، و خدا درجه هوا رو زیاد کرده که انگار مقصر اینکه جان کری واسه پول های بلوکه شده ایران، ظریف رو می دوونه و وعده سر خرمن میده منم !
خوش بحال شما که فراموش کردن را بلدید. بلدید یک روز از خواب بلند شوید و بعد تصمیم بگیرید همه چیز را فراموش کنید و فراموش هم می کنید. می زنید زیر همه حرف ها و کلمه هایتان. به همشان می ریزید و بعد می نشیند کلمه ها و ترکیب های تازه می سازید.
ما که بعد از اینهمه سال، هنوز این فقره را یاد نگرفتیم. یک روز هم وقتتان را خالی کنید و به ما هم فراموش کردن را یاد بدهید.