خوبی
آیۀ ۱۷۷ سورۀ مبارکۀ بقره
ترجمۀ: علی ملکی
نشر: ویراستاران
- ۱۳ دی ۹۶ ، ۱۱:۰۷
حالا توی این شلوغ پلوغی اینکه من توقع پیدا کردن کار داشته باشم، چیز عجیب و غریبیه به نظرتون؟
حتی اعتراضاتمون هم شبیه بقیهٔ آدمها نیست.
:::یک
راست گفتن که بیخبری، خوشخبریه. این چند روز که کلاً به سفر گذشت و از اوضاع کشور بیخبر بودم روح و روانم آروم بود. کاش اصلاً تا همیشه تلگرام و اینستا همینطوری باشه و فیلتر.
:::دو
توی سفر با یه آقای قزاقستانی آشنا شدم، که موقع خداحافظی رو کرد بهم و گفت: زهرا شما خندههای خیلی قشنگی دارید.
هیچی خواستم بهش بگم اصلاً بیا منو به فرزندخواندگی قبول کن، خونوادهٔ من که همش میگه نیشت رو ببند چرا همش میخندی:|
:::سه
آدم از هر سفری که برگرده، دیگه هیچوقت اون آدم سابق نمیشه.
:::چهار
امیدوارم که عاقبت این روزها به خیر بشه فقط.
یکی از غلطهایی که داره روزبهروز زیادتر میشه استفادۀ نادرست «ه» و «کسره» بهجای هم است.
مثلاً یکی هم برای اینکه ارادتش را به خاک میهنش نشون بده نوشته: جانه من فدایه خاکه پاکه میهنم.
یکی
هم نیست به این دوست وطن دوست بگه تو داری با این طرز نوشتنت میهن رو با
خاک یکسان میکنی؛ همون شما فارسی رو درست بنویسی برای میهن کافیه نیازی به
جان و مان هم نیست. ️
برای اینکه «ه» و «کسره» را درست و بهجا استفاده کنید راهحلش اینه: اگر
«ه»ایی که پایان کلمه میشنوید، فعل جمله است شما همون «ه» بذارید ولی
اگر فعل نیست؛ پس کسره است.
مثلاً شکل درست شعر بالا به این صورت است:
جان من فدای خاک پاک میهنم.
یا:
یه امشب شب عشقه، زمونه رنگارنگه
یا:
در سرم دختر پیری عصبی میرقصد
شهر بر روی سر من عربی میرقصد. ️ چند نکته:
یک: نشانۀ معرفه در فارسی هم «ه» است مثلاً دختره، پسره، مادربزرگه.
توجه: «دختر» این قسمت رو با «دختر» شعر بالایی اشتباه نکنید. اینجا
«دختر» معرفه است یعنی دختری که ما میشناسیم ولی «دختر» شعر بالا یعنی یک
دختر پیر در سر من میرقصد.
دو: خیلی از کلمهها توی زبان محاوره
شکسته میشوند و خیلی هم واضح و روشن هستند مثلاً «اگر» وقتی شکسته میشه
توی زبان محاوره میشه: «اگه» نمینویسم «اگ»
و «یک» هم توی محاوره نوشته میشه «یه».
::: یک
دارم یه کتاب میخونم به اسم کلت ۴۵ نوشتۀ حسامالدین مطهری. این کتاب رو از توی یه کانال که خیلی ازش تعریف کرده بود، تحریک به خوندنش شدم. جالب اینجاست که قبل خوندن هم توی نت جستوجو کردم دیدم که آقای رضا امیرخانی در جلسۀ نقد کتاب شرکت کردند و بسیار بسیار هم از کتاب تعریف کردند و کلی هم در جلسۀ نقد، مثل همۀ جلسههای نقد کتاب ایرانیها برای هم بره کشتند. الان صفحۀ دویست و خوردۀ کتابم و همش میگم چرا باید این کتاب رو توی ردۀ سنی بزرگسال چاپ کرد. کتاب از همون صفحات اولش داد میزنه مخاطبش نوجوان است (فرض کنیم بچههای ۱۵ تا ۱۸ سال نوجوان هستند).
یعنی اگر یه آدم با دید کتاب بزرگسال بره سراغ کتاب به شدت توی ذوقش میخوره. کتاب خوبیه ولی خب ادبیاتش نوجوانانه است.
::: دو
خیلی خوب میشد اگر انتشارات، رده سنی مخاطبها رو ریز می کردند. مثلاً ادبیات کودک، ادبیات نوجوان، ادبیات جوان، ادبیات بزرگسال. ما توی ایران ادبیات کودک و نوجوان باهم داریم و یه دونه هم ادبیات بزرگسال. این وسط گوشت قربونی نوجوانها و جوانها هستند.
یادمه توی شرکت که بودم یه وقتایی برای نوشتن داستانها کلی درگیر پیدا کردن نویسنده بودیم طرف یکی از نویسندههای قدر حوزه کودک و نوجوان بود مثلاً ما داستان نوجوان میخواستیم داستان کودک تحویل میگرفتیم و داستان کودک میخواستیم داستان نوجوان تحویل میگرفتیم. چرا چون طرف نویسندۀ قوی بود ولی مثلاً توی حوزه ادبیات کودک ولی چون ادبیات کودک و نوجوان باهم همیشه گفته میشه هم نویسنده و هم خود ما به اشتباه سراغ هم میرفتیم مثلاً اگر اینطوری جا بیفته که ایشون نویسندۀ نوجوان هستند خیلی بهتره تا بگیم کودک و نوجوان.
::: سه
رفتم کتاب بنبست خانم آشتیانی رو بگیرم، کتاب بنبست نورولت خانم آشتیانی رو خریدم، یعنی تا دم در خونه همش با خودم میگفتم این کتاب چقدر طرح جلدش آشناست و خانم آشتیانی گفتند تازه از زیر چاپ اومده بیرون پس چرا توی این کتاب سال نشر رو زده ۹۱. اومدم خونه توی نت جستوجو کردم بعله این دوتا کتاب بوده. جالب اینجاست بنبست نورولت رو پارسال با کتابهای دیگه خرید اینترنتی کرده بودم ولی هنوز نخوندمش برای همین طرح جلدش برام آشنا بوده. خسته نباشم واقعاً.
:::چهار
چی میشه یه نفر میره خواستگاری یه نفر ولی هیچ شباهتی بهش نداره. یعنی دقیقاً با چه الگوریتمی به این نتیجه رسیده که این آدم به دردش می خوره؟
خیلی دلم میخواد مغز همچین آدمهایی رو بشکافم تا به نتیجۀ دلخواه برسم.
:::پنج
کاش به مدت ده روز پشت سرهم شیراز بارون بیاد.
:::شش
الان شمارۀ شش داره به شمارۀ پنج میگه یه قرون بده آش به همین خیال باش.