از قدیم گفتن : آرزو بر جوانان عیب نیست !
مثلا کاش یک دفتر کار نقلی داشتیم ، بعد هر روز مثل یک کارمند وظیفه شناس سر ساعت حاضر می شدیم ( صرفا برای اینکه سفت و سخت در بندش باشیم ) و با یکدیگر روی طرح های داستانیمان کار کنیم . بعد خودمان کم کم با پیشرفت کردنمان ، یک انتشاراتی می زدیم تا اینقدر قر و فر های انتشاراتی ها را نبینم ، مثل همین سید مهدی شجاعی که چون خودش انتشاراتی دارد هر خزعبلاتی را توی حلق مردم می کند و کسی هم بهش نمی گوید بالای چشمت ابروست .
خلاصه اینکه خیال پردازی های ما تا آنجا پیش رفت که تا به الان صد تا کار کودک و نوجوان دادیم بیرون و هزار و یک طرح در دست آماده داریم ، کلی قراداد هم با این موسسات فرهنگی آموزشی بسته ایم ، که بخاطر شلوغ بودن سرمان ، هرکدامشان حداقل یکسال توی نوبت هستند و تعداد دوست های فابریک نویسنده تا الان چهل و چهار تا شده و آن دفتر کوچک اولیه شده یک موسسه ی پنج طبقه !
ولی چون هیچ کس را پیدا نکردم تا این ایده های ناب را باهاش تقسیم کنم ، ایده ام را از بیخ و بن نابودش کردم .
خب بالاخره ذهن خیال پرداز همین مشکلات را هم دارد (:
- ۹۴/۰۷/۰۴