یحیی
سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ
یحیی چقدر روزها سریع می گذرند ، باورت می شود امروز پنج آبان است و من هنوز هیچ کاری نکردم ؟
- ۴ نظر
- ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۰
یحیی چقدر روزها سریع می گذرند ، باورت می شود امروز پنج آبان است و من هنوز هیچ کاری نکردم ؟
شب آرزوها بود ، ماه کمترین پهلو را داشت ولی تمام تلاشش را می کرد که با همان کمر باریک قشنگ ترین و پرنورترین نورش را به اهل زمین هدیه دهد . نور کم جانش را روی دست دخترک می تاباند ، که دخترک قطره اشکش را از گونه ش پاک کرد . به خدا لبخند زد و زیر لب گفت :خسته ام از آدمهایت ، کاش زودتر میمردم . خاطر پررنگ پدر به یادش آمد ،اگر می مرد چه کسی قرص پدر را می داد ؟ از آرزویش منصرف شد و به یاد لبخند پدر آرام خوابید .
دلم یک فیلم بلند نود قسمتی و یا حتی بیشتر کره ایی می خواهد اینکه راس یک ساعت مشخص بنشینم روبروی تلویزیون و بی دغدغه سریالم را نگاه کنم و خوشحال باشم از اینکه آخر فیلم همه عاقبت به خیر می شوند !